راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راویان» ثبت شده است

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۶ ب.ظ

✅ غَـشّ در معامله


غش به معناى فریب دادن و در کسب و کار و معامله به هر شکلى حرام است. پنهان کردن جنس پست‌تر در جنس برتر و مرغوب‌تر، پنهان کردن چیزی که مورد معامله نیست در کالای مورد معامله، مانند مخلوط کردن آب با شیر. نشان دادن وصف و ویژگی خوب در کالای مورد معامله؛ در حالی که واقعیت آن چیزی دیگر است، مانند پاشیدن آب بر سبزی برای تازه نشان دادن سبزی‌های کهنه و مانده. نشان دادن چیزی بر خلاف جنس و ماهیت آن، مانند آبکاری مس با نقره یا طلا تا خریدار آن را به عنوان نقره یا طلا بخرد. اعلام نکردن عیب کالا به خریدار در برخی موارد، مانند موردی که فروشنده می‌داند خریدار با اعتمادی که به وی دارد، بازگو نکردن عیب کالا توسط او را به منزله سلامت آن تلقی می‌کند؛ از این رو، کالا را نمی‌بیند و وارسی نمی‌کند تا از عیبش آگاهی یابد. در این صورت، اعلام نکردن عیب کالا توسط فروشنده با اعتماد خریدار به وی، غشّ محسوب می‌شود. 

متأسفانه برخی از انسان های سست ایمان، به نام کسب و کار و داد و ستد، به شکل های مختلف مردم را فریب می‌دهند و از راه نامشروع کیسه های خود را پر می‌کنند و خوش‌اند از اینکه مالی بر مالی انباشته اند. غافل از اینکه فاصله خود را با شرف و انسانیّت زیاد می‌کنند. اینان دزدانی نقابدارند که در پوشش کسب و کار خود را پنهان کرده‌اند و کالاى تقلبى را بنام برند اصلى می‌فروشند. حضرت علی(ع) فرمایند:

شَرُّ النّاسِ مَنْ یَغُشُّ النّاسَ
بدترین مردم کسی است که مردم را فریب دهد.
#امام_على ع

📗 کتاب المکاسب / جلد 1 ص 280
📗 منهاج الصالحین / جلد 2 ص 8
🗂 روایات



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۵:۵۶
راویان
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۵ ب.ظ

✅ بهشت خصوصی


زمستان بود. جان می‌کندم در نیویورک نویسنده شوم. سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم:"می‌خوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم" و خدای من، مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را می‌جویدم و راست می‌افتاد توی معده‌ام. معده‌ام می گفت:"متشکرم، متشکرم، متشکرم". مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم میزدم که سرو کله دو نفر پیدا شد، یکیشان به آن یکی گفت:"خدای بزرگ" طرف مقابل پرسید:" چه شده؟" اولی گفت:"آن یارو را دیدی که ذرت میخورد؟ وحشتناک بود!". بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرت ها لذت نبردم. به خودم گفتم:" منظورش از وحشتناک چه بود؟ من که توی بهشت سیر می‌کنم."*
گاهی به همین راحتی با یه کلمه، یه جمله، یه حالت چهره می‌تونیم مردم رو از بهشت خودشون بکشونیم بیرون و این واقعا بی رحمانه ترین کاره. سرمونو می‌کنیم تو زندگی یکی که اصلا به ما مربوط نیست، کاری با ما نداره و ازمون چیزی نپرسیده، نخواسته و ... دهنمونو باز می‌کنیم و از بهشت شخصیش می رونیمش!

*خاطره ای از چارلز بوکوفسکی از کتاب شاعری با یک پرنده آبی.

📗 شاعرى با یک پرنده ابى
📝 چارلز بوکوفسکى
🗂 خاطرات

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۵
راویان
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ق.ظ

✅ انکار آخرت !!


گروهى از ابلهان، که ایشان را نه قوت آن است که کارها به بصیرت خود بشناسند و نه توفیق آن یابند که از شریعت قبول کنند، در کار آخرت متحیر باشند و شک بر ایشان غالب بُوَد. و باشد که چون شهوت غلبه گیرد و موافق طبع ایشان آن نماید که آخرت را انکار کنند، در باطن ایشان انکار پدید آید و شیطان این را تنزیه کند و پندارند که هر چه آمده‌است در صفت دوزخ براى هراس دادن آمده‌است و هر چه در بهشت گفته‌اند همه دروغ و عشوه است. بدین سبب به متابعت شهوت مشغول شوند و از ورزیدن شریعت باز ایستند، و در کسانى که شریعت ورزند به چشم حقارت نگرند و گویند که "ایشان در جوال‌اند و فریفته‌اند" .
و چنین احمق را کجا قوت آن باشد که وى را چنین اسرار به برهان معلوم توان کرد. پس وى را دعوت باید کرد تا مگر در یک سخنِ ظاهر تأمل کند، و با وى گویند: اگر چه ظن غالب تو آن است که این یکصدو بیست و چهارهزار پیغامبر و همه‌ى اولیاء و حکما غلط کردند و مغرور و فریفته بودند و تو با احمقى خویش این حال بدانستى، آخر ممکن نیست که این غلط تو را افتاده باشد ؟! و مغرور تویى که حقیقت آخرت بندانسته‌اى و عذاب روحانى را فهم نکرده‌اى، و وجه و مثال روحانیت از عالم محسوسات بندانسته‌اى ؟!

📗 کیمیاى سعادت / ص 113
📝 امام محمد غزالى
🗂 حکمت 

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۰۹:۱۳
راویان
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۴ ق.ظ

✅ دهنـام


سلطـان محمـد خوارزم شـاه پادشـاه متصـلب و سـنی متعصبی بود، چون به سبزوار رسـید دسـتور قتل عام داد چون شـنیده بود اینان شیعیان متعصبی هسـتند بطوریکه به حکم مصـلحت هم حاضـر نیسـتند نام یکی از خلفاى سه گانه را بر خود نهنـد، گفت: سه روز مهلت می‌دهم، اگر یک تن همنام یکی از خلفا را تحویل دادید از حکم قتل عمومی صـرف نظر می‌کنم و گرنه اجراء خواهد شد. در آغاز خوشـحال شدنـد که از مـدت مهلت اسـتفاده می‌کننـد و چنـد نفر همنام خلفاء معرفی خواهند کرد، ولی چون وارد عمل شدند، دیدند هیچکس حاضر نیست نام عاریتی بر خود بگذارد، و مصلحت را که بر وفق تقیه جان بقیه را حفظ کند در شهر کسی را نجسـتند، به اطراف رفتند، قضاء را در یک فرسخی شهر، دهی بود. در تون حمام ده مردى را که از چشم کور و از گوش کر و از پا و دست شل و فلج بود، و خلاصه جسدى شبیه به ذوى الارواح دیدند، پیداکردند. به او پیشنهاد کردند که به حکم مصلحت براى چنـد دقیقه نزد پادشاه سـنی اقرار کنـد که نام وى عمر است یاعثمان یا ابوبکر ، نسـبت به دو اسم اول به هیچ قسم حاضـر نشـد ولی عاقبت به قبول اسم ابوبکر، تن در داد و راضـی شد که به نام، ابوبکر را بر خود ببندد و شهرى را از نابودى رهائی بخشد. تخته پاره‌اى آوردنـد و او را بر آن تخت انداخته ( و القینا علی کرسـیه جسدا ) با سـلام و صـلوات به حضور خوارزمشاه آمدند، چون آن منظره را دیـد بخندیـد و گفت جز این ابوبکرى نداشتیـد ؟ گفتنـد: پادشـاه جهـان بسـلامت بـاد آب و هواى سـبزوار جز این ابوبکر نـپرورد، و گوئی پرورش ابوبکر را هوائی دیگر بایـد!  اکنون آن ده موجود است و به نام دهنام معروف است.این داسـتان را مولوى در مثنوى آورده است، دوسـتان مولانـا این شـعر را به صورت مثـل می آورنـد.
سبزوار است این جهان کـج مـدار 
ما چو بوبکریم در وى خوار و زار  
کى بود بوبکر اندر سبزوار
یا کلوخ خشک اندر جویبار 

📗 گنجینه جواهر 
📝 مرتضى احمدیان
🗂 تاریخ / حکایات

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۰۷:۳۴
راویان
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ب.ظ

✅ خانم! زیپتو نکش... هنوز کارم تموم نشده !!


یکی از رفقا که مدت زیادی نیست 
که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران خودمون نائل اومده، نقل می‌کرد که ...

سر یکی از کلاس‌هایم توی دانشگاه، یه دختری بود که دو - سه جلسه اول ،
ده دقیقه مونده به تموم شدن کلاس، زیپ کوله اش رو می‌کشید و می گفت :
استاد ! خسته نباشید !!!
البته منم به شیوه همه استادهای دیگه به درس دادن ادامه می‌دادم و عین
خیالم نبود !
یه روز اواخر کلاس زیر چشمی می پاییدمش !
به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم :
خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!
کلاس از خنده  منفجر شد  ،
نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!
هیچ وقت هم توی دانشگاه دیگه با اون کوله ندیدمش !!!


🗂 طنز

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۹
راویان
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۱ ب.ظ

💠 راز


چه  با لباس در وان نشسته باشی و خیس 
به پیشنهاد هیچکاک برای همکاری در فیلم جدیدش فکر کنی،...
و چه چنگ در تشت، کهنه‌ی کرامت پسر هفتمت را بشویی
و ترانه ای که شوهرت می‌خواند را با عشق زمزمه کنی، 
باز حین خوابیدن ، چند دقیقه به سقف خیره خواهی شد...
بین زن و سقف رازی نگفته هست که هم سکینه می‌داند چیست...
هم کیم نوواک...هم برگمن !

📝 رسول ادهمی
🗂 دل‌نوشت

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۲۱
راویان
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۸ ب.ظ

✅ پیوند عشق

جوانی را می‌شناختم که خود را کشت. نمی‌دانم غم عشقی بی‌مقدار او را بر آن داشته بود که گلوله‌ای در دل خویش جای دهد یا به وسوسه‌ ای ادبی تسلیم شده و به انتحاری خودنمایانه دست زده بود، اما به یاد دارم که در این جلوه‌ فروشی غم انگیز نه شرف بلکه نکبت یافتم. در برابر این سرنوشت حقیر یاد مرگی به راستی مردانه در ذهنم بیدار می‌شد. مرگ باغبانی که در حال احتضار به من گفت: "می‌دانید... گاه هنگام بیل زدن عرق می‌ریختم. درد روماتیسم پایم را می‌آزرد. و به این زندگی بردگی ناسزا می‌گفتم. اما امروز دلم می‌خواهد بیل بزنم. تمام زمین را برگردانم. بیل زدن به چشمم چه زیباست. انسان هنگام بیل زدن چه آزاد است" ...قطعه زمینی را آباد می‌کرد چنانکه سیاره ای را. او با همه‌ی مزرعه‌ها و درختهای روی زمین به پیوند عشق وابسته بود. او شریف و جسور بود. زیرا به نام آدم‌ ها علیه مرگ می‌جنگید...

📗 زمین انسان‌ها
📝 آنتوان دو سنت اگزوپری/ ترجمه‌ سروش حبیبی/ نشر نیلوفر
🗂 ادبیات

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۸
راویان
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ب.ظ

✅ دو ویژگی جالب Gmail که شاید ندانید

 

1. بی‌اثر بودن کاراکتر نقطه (.) در آدرس : 

اجازه بدهید به جای توضیح با مثالی این ویژگی را شرح دهم. فرض کنید آدرس yourname@gmail.com متعلق به شما باشد. در این صورت آدرس your.name@gmail.com هم متعلق به شماست! اگر هنوز متوجه نشده‌اید که جریان چیست به کاراکتر نقطه (.) بین دو کلمه Your و name در آدرس دوم دقت کنید! یعنی کاراکتر نقطه در هر جای آدرس قبل از کاراکتر @ اثری در هویت و ماهیت آن ایمیل نمی‌گذارد. شما می‌توانید بین حروف بخش اول آدرس ایمیل‌تان هر جا که خواستید نقطه بگذراید و باز هم آن ایمیل متعلق به شماست و تمام ایمیل‌های ارسالی به آن آدرس باز هم به صندوق پستی شما ختم خواهند شد. البته تعداد نقطه‌ها می‌تواند بیشتر از یک عدد باشد. به عنوان مثال این آدرس هم متغلق به شماست :y.o.u.r.n.a.m.e@gmail.com

 

2. اضافه کردن عبارت دلخواه به انتهای بخش اول آدرس با استفاده از کاراکتر مثبت (+) :

مجددا در قالب یک مثال این ویژگی را شرح می‌دهم. دوباره فرض کنید yourname@gmail.com آدرس شما باشد. در این صورت yourname+everything@gmail.com هم آدرس شماست. به این معنا که با اضافه کردن کارکتر + در انتهای بخش اول آدرس در ادامه آن می‌توانید هر چه می‌خوهید بنویسید و این آدرس جدید باز هم ایمیل شماست و پیامهای ارسالی به این آدرس هم به صندوق شما خواهد آمد.

خبر خوب دیگر این است که شما می‌توانید ویژگی ۱ و ۲ را با هم ترکیب کنید و به صورت همزمان از آن استفاده کنید. یعنی در یک آدرس هم از کاراکتر نقطه بین حروف استفاده کنید و در همان آدرس با استفاده از ویژگی دوم و کاراکتر + یک عبارت به انتهای آدرس اضافه کنید.

اما سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که این ویژگی‌ها به چه دردی می‌خورند؟

راستش را بخواهید به خیلی دردها! فرض می‌کنیم شما آدم پرمشغله‌ای هستید و هر روز با تعداد زیادی ایمیل سر و کار دارید. مثلا یک استاد دانشگاه هستید که همزمان دو درس A و B را در دانشگاه تدریس می‌کنید و دانشجویانتان باید تکالیف خود را به آدرس شما بفرستند. در اینصورت شما می‌توانید به دانشجویان گروه اول بگویید که به جای فرستادن تکالیف به آدرس yourname@gmail.com آن را به آدرس yourname+Lesson.A@gmail.com و به دانشجویان گروه دوم هم بگویید که تکالیف خود را به آدرس yourname+Lesson.B@gmail.com بفرستند. در اینصورت شما می‌توانید با تعریف کردن یک فیلتر ساده در جیمیل به جیمیل‌تان دستور بدهید که تمامی ایمیل‌های ارسالی به این دو آدرس را با کلماتی که شما تعیین می‌کنید برچسب بزند و به عنوان ایمیل خوانده شده علامت گذاری کند. در اینصورت تا پایان ترم دیگر نیازی نیست نگران گم کردن ایمیل دانشجویانتان باشید چون گوگل با این ویژگی به سادگی آنها را دسته بندی کرده و شما با استفاده از برچسبها راحت می‌توانید تکالیف دانشجویان هر کلاس را به تفکیک با یک کلیک ببینید.

یا مثلا شما به سایتی مراجعه می‌کنید که برای ارائه خدمتی ایمیل شما را درخواست می‌کند اما از طرف دیگر شما دوست ندارید این سایت در آینده برای شما ایمیل بفرستد. می‌توانید به جای ایمیل‌تان آدرسی مثل yourname+spam@gmail.com به آن سایت بدهید و با استفاده از فیلترها به گوگل فرمان دهید هر ایمیلی که به آن آدرس ارسال می‌شود را بدون خوانده شدن پاک کند!

 

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۲:۵۰
راویان
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ب.ظ

✅ اختصار

 
گوینـد حـاج آقـا جمال که یکی از علماء شـیعه است به پـدر بزرگوارش گفت : مگر قرآن مجیـد بنایش بر اختصار کلمات نیست ، پدرش در جواب گفت : بلی بناى قرآن بر اختصار است ، آقا جمال گفت : پس چرا قرآن درباره اینکه پسـر دو برابر دختر ارث می‌برد می‌گویـد : و للذکر مثل حظ الانثیین ، یعنی ارث پسـر دو برابر دختر است . پدرش گفت : پس به نظر شـما باید چطور بگوید ؟ آقا جمال گفت : و للانثی نصف الذکر، مختصـرتر و بهتر بود پدرش در جواب گفت : آنوقت مادرت راضی نمی‌شد و می گفت کم است!
 
📗 گنجینه جواهر
📝 مرتضى احمدیان
🗂 طنز
 
از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۵
راویان
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۹ ب.ظ

✅ شکلات‌هاى دوستى

 

با یک شکلات شروع شد. من یک شکلات گذاشتم کف دستش. او هم یک شکلات گذاشت توی دستم. من بچه بودم، او هم بچه بود. سرم را بالا کردم. سرش را بالا کرد. دید که مرا می‌شناسد. خندیدم. گفت: « دوستیم؟» گفتم:«دوست دوست» گفت:«تا کجا؟» گفتم:« دوستی که تا ندارد» گفت:«تا مرگ؟» خندیدم و گفتم:«من که گفتم تا ندارد»

 

گفت:«باشد، تا پس از مرگ» گفتم:«نه ،نه، گفتم که تا ندارد». گفت: «قبول، تا آن جا که همه دوباره زنده می‌شوند ، یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم. تا بهشت، تا جهنم، تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم.» خندیدم و گفتم:«تو برایش تا هر کجا که دلت می‌خواهد یک تا بگذار. اصلأ یک تا بکش از سر این دنیا تا آن دنیا. اما من اصلأ تا نمی‌گذارم » نگاهم کرد . نگاهش کردم. باور نمی‌کرد. می‌دانستم. او می‌خواست حتمأ دوستی‌مان تا داشته باشد. دوستی بدون تا را نمی‌فهمید.

 

گفت: «بیا برای دوستی‌مان یک نشانه بگذاریم» . گفتم:«باشد. تو بگذار» . گفت:«شکلات. هر بار که همدیگر را می‌بینیم یک شکلات مال تو و یکی مال من، باشد؟» گفتم:«باشد» هر بار یک شکلات می‌گذاشتم توی دستش، او هم یک شکلات توی دست من. باز همدیگر را نگاه می‌کردیم. یعنی که دوستیم. دوست دوست. من تندی شکلاتم را باز می‌کردم و می‌گذاشتم توی دهانم و تند تند آن را می‌مکیدم. می‌گفت:«شکمو ! تو دوست شکمویی هستی» و شکلاتش را می‌گذاشت توی یک صندوق کوچولوی قشنگ. می‌گفتم «بخورش» می‌گفت:«تمام می‌شود. می‌خواهم تمام نشود. می‌خواهم برای همیشه بماند»  صندوقش پر از شکلات شده بود. هیچ کدامش را نمی‌خورد. من همه‌اش را خورده بودم . گفتم: «اگر یک روز شکلات هایت را مورچه‌ها بخورند یا کرم‌ها، آن وقت چه کار می‌کنی؟» گفت:«مواظب‌شان هستم» می‌گفت: «می‌خواهم تا موقعی که دوست هستیم» و من شکلات را می‌گذاشتم توی دهانم و می‌گفتم:«نه ، نه ، تا ندارد. دوستی که تا ندارد.»
 

یک سال، دو سال، چهار سال، هفت سال، ده سال و بیست سال شده‌است. او بزرگ شده‌است. من بزرگ شده‌ام. من همه شکلات‌ها را خورده‌ام. او همه شکلات‌ها را نگه داشته است. او آمده‌است امشب تا خداحافظی کند. می‌خواهد برود آن دور دورها. می‌گوید «می‌روم ، اما زود برمی‌گردم» . من می‌دانم، می‌رود و بر نمی‌گردد. یادش رفت به من شکلات بدهد. من یادم نرفت. یک شکلات گذاشتم کف دستش. گفتم «این برای خوردن» یک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش:«این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچکت» . یادش رفته بود که صندوقی دارد برای شکلات‌هایش . هر دو را خورد. خندیدم. می‌دانستم دوستی من «تا» ندارد. مثل همیشه . خوب شد همه شکلات‌هایم را خوردم. اما او هیچ کدامشان را نخورد. حالا با یک صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد ؟؟

 

📝 زرى نعیمى

🗂 داستانک

 

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۷:۳۹
راویان