راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ق.ظ

🎵 شاطر عشق


من اگر رندم و قلّاشم، اگر درویشم
هر چه ام، عاشق رخسار تو کافر کیشم
دست کوتاه از آن زلف درازت نکشم
گر زند عقرب جرّاره، هزاران نیشم
خواهمت تا که شبی تنگ در آغوش کشم
چه غمم گر خطری صبح درآید پیشم
دشت، آراسته از لاله رخان، دوش به دوش
من بیچاره گرفتار خیال خویشم
دل ز عشق رخت ای دوست، کجا برگیرم
برود عمر عزیز ار به سر تشویشم
من، همان شاطر عشقم که به تو شرط کنم
گر کشم دست ز دامان تو، نادرویشم

#شاطر_مصطفى_قمى (انتظارى)
#سخنوران_نامى_ایران / جلد 4 / ص 2248 
سخنوران نامى ایران / جلد 3 / ص 1892

🔻#پى‌نوشت : #شاطر_عباس_صبوحى متخلص به "صبوحی" بودند و در غزل‌هایش از تخلص "شاطر" استفاده نمی‌کردند و این شعر به اشتباه نیز در دیوان صبوحی گنجانده شده‌است. همچنین دیوان غزلیات شاطر مصطفی انتظاری قمی با تخلص "شاطر" (1309-1356ق) تا کنون دو بار، به کوشش #محمد_باقر_برقعى ( مؤلف سخنوران نامى ایران ) تحت عنوان «غزلیات شاطر مصطفی قمی (انتظاری)» در سال 1335 و به کوشش احمد کرمى در سال 1377 انتشار یافته است.

#جعلیات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۰:۳۶
راویان
چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ب.ظ

📝 مائیم روزگار!!


سخن در باب عزت و ذلت بسیار است، از مأمون خلیفه ملعون عباسی نقل است؛ "نحن الدنیا من رفعناه ارفع و من وضعناه اتضع ، مائیم روزگار، آن را که برداشتیم بلندی گرفت و آن را که بنهادیم خوار شد". خداوند نیز در قران می‌فرماید؛ " تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء ، هر کس را بخواهد عزت دهد و هرکس را بخواهد خوار گرداند".
حال حکایت تقابل این دو اندیشه در روزگار ماست. آن‌ها که مأمون وار در پی خشم و غضب خویش، نهایت را در تهمت و تخریب آقایان هاشمی و خاتمی در تریبون‌ها و منابر رسمی و غیر رسمی اعمال نمودند، و هرچه بیشتر کوشیدند نتیجه عکس آمد. و عجیب‌تر آنکه هنوز نیز بر تحمیل اراده خود بر اراده خداوند اصرار می‌ورزند، و از تبسم خداوند در تلاش بیهوده شان غافل اند و جز طعن خلق و خواری خویش نصیبی نخواهند یافت!

#یادداشت‌های من
#ع/ن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۴
راویان
سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ب.ظ

✅ کتاب من


شبى بعد از عبادت و اوراد به خداوند سبحانه و تعالى شیخ #ابوالحسن_خرقانى مناجات کرد و گفت: خداوندا، فردای قیامت به وقت آنکه نامه اعمال هر یکی به دست دهند و کردار هر یکی بر ایشان نمایند. چون نوبت به من آید و فرصت یابم، من دانم که چه جواب معقول گویم!

پس در حال، به سرّش ندا آمد که یا ابالحسن، آنچه روز حشر خواهی گفتن، در این وقت بگو. گفت: خداوندا، چون مرا در رحم مادر بیافریدی در ظلمات عجزم بخوابانیدی، و چون در وجود آوردی معده گرسنه را با من همراه کردی تا چون در وجود آمدم از گرسنگی می‌گریستم، و چون مرا در گهواره نهادندی پنداشتم که فرج آمد، پس دست و پایم ببستند و خسته کردند، و چون عاقل و سخنگوی شدم گفتم بعدالیوم آسوده مانم، به معلمم دادند، به چوب ادب دمار از روزگارم برآوردند و از وی ترسان می‌بودم، و چون ازان درگذشتم شهوت بر من مسلط کردی تا از تیزی شهوت به چیزی دیگر نمی‌پرداختم، و چون از بیم زنا و عقوبت فساد زنی را در نکاح آوردم فرزندانم در وجود آوردی و شفقت ایشان در درونم گماشته، و در غم خورش و لباس ایشان عمرم ضایع کردی، و چون ازان درگذشتم پیری و ضعف بر من گماشته و درد اعضا بر من نهادی، و چون ازان درگذشتم گفتم مگر چون وفات من برسد بیاسایم به دست ملک الموت مرا گرفتار کردی تا به تیغ بی‌دریغ به صد سختی جان من قبض کرد، و چون ازان درگذشتم در لحدِ تاریکم نهادی و در آن تاریکی و عاجزی دو شخص مکرّم فرستادی که «خدای تو کیست و ملت تو چیست؟» و چون از آن جواب برستم از گورم برانگیختی، و در این وقت که حشر کردی در گرمای قیامت و جای حسرت و ندامت نامه‌ام به دست دادی که اقرأ کتابک!
خداوندا، کتاب من اینست که گفتم، این همه مانع من بود از اطاعت، و از برای چندین تعب و رنج شرطِ خدمت تو که خداوندی به جای نیاوردم، تو را از آمرزیدن و گناه عفو کردن مانع کیست؟ ندا آمد که ای ابوالحسن، تو را بیامرزیدم به فضل و کرم خود.

📗 احوال و اقوال خرقانى
📝 مجتبى مینوى
⬅️ عرفان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۳
راویان
سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ق.ظ

✅ جزییات محرمانه از قرارداد خرید ایرباس!


1- خریدار حق تغییر چراغهای عقب هواپیمای A380 و فروش آنها تحت عنوان مدل B380، A390 ، و غیره را ندارد. 
2- تولید هرگونه وانت A380 ، A380 صندوق دار، و غیره ممنوع است. 
3- خریدار اجازه حذف بعضی آپشن های هواپیما مانند ترمز، پنجره های طبقه دوم، حمام و جکوزی طبقه دوم، آپشن های مربوط به اتوپایلوت و ... و فروختن هواپیما با قیمت کمتر به اشخاص حقیقی و حقوقی را ندارد. 
4- باز کردن کولر هواپیما و فروش مجدد آنها به شرکت هواپیمایی با قیمت بالاتر ممنوع است.
5- جدا کردن طبقه دوم هواپیما، اضافه کردن چرخ و بال به آن طبقه و فروش آن به عنوان هواپیمای مدل جدید ممنوع است. 
6- تمام قطعات و سیستمهای ایرباس توسط شرکت مربوطه قبلا طراحی و ساخته شده اند. 
خریدار اجازه ندارد هیچیک از اجزای هواپیما را بعنوان اختراع جدید وطنی!  در اداره ثبت اختراعات ثبت کند. 
بدیهی است که ثبت کل هواپیما بعنوان کشف جدید! هم ممنوع است. 
7- شرکت سازنده هیچگونه مسوولیتی را در قبال هرگونه دستکاری سیستم سوخت هواپیما از جمله دوگانه سوز کردن آن نمی‌پذیرد. 
8- تعویض موتور هواپیما و کارگذاشتن موتور توپولوف در بدنه A380 و فروش آن تحت عنوان مدل RD کاملا ممنوع است.
9- به همین منوال، تعبیه موتور A380 در بدنه توپولوف و فروش آن بعنوان توپولوف ایرباسی ممنوع است.

#طنز

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۱۷
راویان
يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ب.ظ

✅ سنگتراش ژاپنى


مردى همه روز از کوه سنگ می‌کند، کاری دشوار داشت، رنج فراوان می‌برد و مزد ناچیز می‌گرفت، از آن شغل جانفرسای ناخرسند بود، یکروز آهی کشید و گفت: پروردگارا چه می‌شد مرا توانگر می‌ساختی، تا بتوانم در تخت روان زیبا، زیر پرده‌های حریر سرخ بنشینم! فرشته از آسمان فرود آمد و به او گفت: آرزوی تو مستجاب شد! سنگتراش توانگر گشت و در تخت روان زیبا زیر پرده‌های حریر سرخ نشست، قضا را شهریار کشور از آنجا گذر کرد، سوارانی چند از پس و پیش گردونه‌اش در حرکت بودند، و چتری زرین سر تاجدارش را از گزند خورشید در امان می‌داشت، از تماشای موکب شاه در دل مرد توانگر آرزوی چتر زرین و گردونهٔ شاهی پدید آمد، باز آهی کشید و گفت: کاشکی که شاه بودم! باز فرشته از آسمان فرود آمد، که: آرزویت برآورده باد! شاه شد، سوارانی چند در پس وپیش گردونه‌اش در حرکت بودند و چتری زرین سر تاجدارش را از گزند خورشید در امان می‌داشت، اما زمین از تابش خورشید می‌گداخت، سبزه در چمن می‌سوخت، و روی شاه آزرده می‌شد. از نیروی مهر دیگ حسدش به جوش آمد، باز به حسرت آهی کشید که : ایکاش خورشید می‌شدم! فرشته از آسمان بزیر آمد که خورشید باش! 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۵
راویان
شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۳۹ ب.ظ

✅ معمای قایق نجات


یک کشتی باری مسافربری در جایی کنار سواحل نیوفاندلاند بر اثر طوفان غرق شد. دو قایق نجات موفق شدند قبل از غرق شدن کشتی مسافران را از محل دور کنند. خیلی زود در یکی از قایق‌ها که جمعیت بیش از حدی در آن سوار شده بود، آب جمع شد. معاون اول ناخدا که مسئول هدایت قایق بود تشخیص داد که اگر بار قایق را کم نکنند غرق خواهند شد. نظر او این بود که تنها راه کم کردن بار آن است که تعدادی از مسافران را به دریا بیندازد. او استدلال کرد که سه خدمه کشتی برای گرداندن این قایق نجات بزرگ لازمند، زنان و کودکان را باید نجات دهیم و زوج ها را نباید از هم جدا کنیم. بقیه را می‌توانیم فدا کنیم. معاون ناخدا و خدمه سیزده نفر را به دریا انداختند. دیگر آب وارد قایق نمی‌شد و چند ساعت بعد سرنشینان نجات پیدا کردند. معاون ناخدا را بعدا محاکمه کردند و به جرم قتل‌های متعدد به زندان ابد محکوم کردند. آیا کار معاون ناخدا اخلاقا صحیح بود؟ 
سوال اصلی‌ای که معما پیش می‌کشد آن است که آیا اخلاقا صحیح است در شرایط اضطراری جان عده‌ای را برای نجات جان عده‌ای دیگر قربانی کنیم؟ 
معما سوال مرتبط و به همین اندازه دشوار دیگری را نیز پیش می‌کشد: اگر اساسا کسی در مواقع اضطراری حق داشته باشد در مورد جان افراد تصمیم بگیرد، آن فرد چه کسی است؟ معمای قایق نجات تجسم دشوارترین گونه معماست که انسان ناگزیر از مواجهه با آن است. ما موجودات محدودی هستیم با قدرت و دانش محدود، بنابراین گاه در موقعیتی که گزینه‌هایمان بسیار محدودند دچار بلاتکلیفی اخلاقی می‌شویم. در این مواقع هر انتخابی که بکنیم به نظر اشتباه می‌آید. نمی‌توانیم به نحوی معقول معمایی را که با آن مواجه شده‌ایم حل کنیم، اما با وجود این باید کاری کرد.

📗 اخلاق خلّاق
📝 دان مک نیون / ترجمه: ادیب فروتن
⬅️ فلسفه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۸:۳۹
راویان
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ب.ظ

✅ سه سخن با سلیمان


آورده‌اند که سلیمان پیغمبر صلوات‌الله علیه، روزی برتخت شاهی نشسته بود و بساط نشاط گسترده، جوارح طیور در رستهٔ «والطیر صافات» استاده و طوایف خلایق سر بر خط «وهب لی ملکا» نهاده. عفاریت باد سیر آتش بار حلفهٔ انقیاد در گوش و شیاطین دریانورد خاکسار غاشیهٔ طوع بر دوش و باد شاد روان او برداشته و در هوا به شادی روان کرده، از اهوال مردن و حساب قیامت موعظتی می‌گفت: 
از بیم اجل یک تن دلشاد نخواهد رفت
یک بنده از این محنت آزاد نخواهد رفت
دی تخت سلیمان گر بر باد همی رفتی
کو تخت شهی کامروز، بر باد نخواهد رفت

آواز موعظت سلیمان علیه‌السلام به پیری دهقان رسید، بگریست و با خود گفت: اگر من سلیمان را دریافتمی سه سخن با وی بگفتمی. این سخن باد به گوش سلیمان رسانید، باد را بفرمود تا تخت ویرا بر زمین نهاد، دهقان را بخواند و گفت: آن سه سخن کدام است؟ گفت اول آنست که از شادی و لذت تو و محنت و زحمت من که دی بود، امروز تو را چه فایده و مرا چه زیان؟ گفت: صلوات‌الرحمن علیه و سلامه، هیچ فایده و زیانی نیست.
گفت: دوم چیست؟ گفت: آنکه چون من و تو بمیریم، نه تو پادشاهی با خود خواهی برد و نه من درویشی، گفت: راست می‌گویی.
گفت: سیم چیست؟ گفت: آنکه فردای قیامت که من و تو را به حسابگاه آرند، از من حساب نانی طلبند و از تو حساب جهانی. کدام یک آسانتر جواب گوییم؟ سلیمان فریاد برآورد، جبرئیل در رسید و گفت: ای گزیدهٔ ما! جزع مکن که ما حساب قیامت بر تو آسان کنیم.
درویش را به روز قیامت حساب نیست
با خویشتن چو مظلمهٔ کس نمی‌برد
سهل است کهنه ای، و جوینی حساب نیز
کز کسب خویش پوشد و از رنج خود خورد

📗 روضه خلد / باب اول
📝 مجد خوافى / تصحیح؛ حسین خدیوجم
📚 حکایات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۱
راویان
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ

✅ سرمای پیرزن یا سرمای پیرزن کش!


بَردالعجوز یا سرماى پیرزن. در این باره سخنان گونه گونى است. از آنها اینکه؛ در عرب پیرزن پیشگویى سالخورده‏ اى بوده و قوم خود را از سرمایى خبر می‌داد که در روزهاى پایانى زمستان و آغاز بهار پیش خواهد آمد که چهارپایان را آسیب و گزند رساند. مردم به این سخن اعتنایى نکردند و امیدوار به فرا رسیدن بهار پشم گوسفندان را چیدند. چند روزى نگذشت که سرماى سختى افتاد و تمام کِشت و حیوانات شیرده را از میان برد. زان پس گفتند: این سرماى پیرزن است که همه را از آن بیم می‌داد.
بعضى نیز گفته‏ اند: پیرزنى بود در جاهلیت که هشت پسر داشت، از آنها خواست که براى او شویى بگیرند و بدان پاى فشرد پسران با خود ساختند و به رایزنى پرداختند و گفتند: اگر او را بکشیم، از دست کسانش نیاساییم، پس بهتر که او را وادار کنیم که هشت شب بیرون از سراى به سر آرد- شبى از براى هر یک- پس پیش مادر آمده گفتند: اگر پندارى که تو جوانسال هستى هشت شب به صحرا شو. اگر چنین کنى، براى تو همسرى پیدا می‌کنیم، مادر پیمان بست که چنان کند. همان شب- که هنگام زمستان و سرماى گزنده بود- برهنه به صحرا شد. بامدادان درآمد و گفت:
ایها بنیّ اننی لناکحة / و ان أبیتم اننی لجامحة / هان علیکم ما لقیت البارحة
یعنى: کنون اى پسران من، خموش باشید که من شوى خواهم کرد و اگر شما خوددارى کنید من سرکشى خواهم کرد، شما آنچه را که من دوش دیدم آسان می‌پندارید.
پسران گفتندش، تو را گزیرى نیست از این که هفت شب دیگر چنین کنى. پس مادر چنان کرد و در هفتمین شب مرد. عرب سرماى هشت روز را به آن پیرزن نسبت می‌دهند و نامهاى آنها چنین است: الصّنّ، الصّنّبر. و الوبر، و آمر و مؤتمر و معلّل و مطفى الجمر و مکفئ الظعن.

📗 ثمارالقلوب / ابومنصور ثعالبی / ص 66
📝 ترجمه / رضا انزابى نژاد
📚 اصطلاحات / ضرب المثل 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۰
راویان