راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۲ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۱۹ ب.ظ

🎵🎵 تک بیت‌های ناب 2️⃣


خوش‌تر ز ملک عشق به ما کس نشان نداد

دل از مسافر همه عالم خبر گرفت

#طاهری_نایینی / متوفی 1010


هستند بس که مردم عالم هلاک نام

نبود عجب که لوح مزار از نگین کنند

#غنى_کشمیرى / متوفى 1079


چشم بر احسان گردون دوختن دیوانگی‌ست

دانه ها هشیار باشید! آسیا دلاک نیست

#بیدل_دهلوى / متوفى 1133


هم چنان طفل مزاجیم اگر پیر شدیم

کوچه گردی‌ست به جا، گرچه زمین‌گیر شدیم

#ظهوری_ترشیزی / متوفی 1025 


گر اشارت بود از دوست، چه باک از دشمن

روی در کعبه بود، خوف بیابانم نیست

#نزارى_قهستانى / متوفى 721


دشنام خلق را ندهم جز دعا جواب

ابرم که تلخ گیرم و شیرین عوض دهم

#طالب_آملى / متوفی 1036


نیکی ز خود شمردن، زشتی ز دست تقدیر

بر دستگاه خلقت این انتقاد تا کی ؟

#سید_اسماعیل_بلخی / متوفى 1347 ﻫ.ش


وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است

شمشیر روز معرکه زشت است در نیام

#پروین_اعتصامى / متوفی 1320ﻫ.ش


کسى گذاشت پس از مرگ نام نیک به دهر

که قیمت کفن و مزد نوحه گر نگذاشت!

#کلیم_کاشانى / متوفى 1061


رسوای عالم از غم لیلی وشان منم

مجنون کنایت از دل دیوانه‌ی من است

#ارسلان_طوسی / متوفی 995


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۱۹
راویان
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۰ ق.ظ

🎵 صدها فرشته بوسه بر آن دست می‌زنند

🎵 شهر عشق

هر کس ز زلف یار یکی حلقه وا کند
ایزد هزار حاجت او را روا کند
صدها فرشته بوسه بر آن دست می زنند*
کز کار خلق یک گره بسته وا کند
اصلاح کار خلق نه در حد ما و توست
از دست ما چه کار برآید، خدا کند
کشتی شکست و ساحل امید ناپدید
کو یک دل شکسته که ما را دعا کند
ما میهمان خوان عنایات ایزدیم
مهمان خطاست این همه چون و چرا کند
یارب! مرا هزار زبان ده که هر زبان
روزی هزار مرتبه شکر تو را کند
آشفته کرد زلف خود و روزگار من
با زلف خود چه کرد که در حق ما کند
در شهر عشق، بوسه شفابخش دردهاست
کو دلبری که درد «ریاضی» دوا کند

#ریاضی_یزدی (1360-1290)ﻫ.ش
#سخنوران_نامى_ایران / جلد 3 ص1637
#اشعار 

🔻#پى‌نوشت : *بیت دوم از غزل محمدعلی ریاضى یزدى که جزو امثال سائره و زبانزد خاص و عام است، در بعضی از سایت‌ها به علت استفاده آقای دکتر مصطفی اعتمادزاده! در بیت انتهایی شعرش به اشتباه به ایشان منتسب شده است. ضمناً دیوان ریاضی یزدی به اهتمام مهدی آصفی و تصحیح حسین آهی توسط انتشارات جمهوری چاپ گردیده است. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۰
راویان
يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۴ ب.ظ

✅ فیض و فیاض


ملا محسن فیض کاشانی و ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجی هردو شاگرد و داماد صدرالمتالهین شیرازی معروف به ملاصدرا فیلسوف و حکیم نامدار بوده اند. که اثر گرانقدر وی، اسفاراربعه، در حکمت وفلسفه بی نیاز از هر گونه توصیف میباشد.

مرحوم سید محمدباقر خوانساری در روضات الجنات ضمن شرح حال فیاض مینویسد: لقب فیض و فیاض را صدرالدین شیرازی شخصا به دوشاگرد و دو داماد دانشمند خود داد که تخلص شعری هر دو نیز بوده است.

سپس از دانشمند نامور میرزا عبدالله اصفهانی مولف ریاض العلما نقل میکند که: نوشته اند وقتى ملاعبدالرزاق از جانب پدرزن به لقب فیاض مفتخر شد، دختر ارشد او که همسر ملامحسن فیض بود از پدر گلایه کرد که فیاض صیغه مبالغه است و پیداست که شوهر خواهر را بر همسر من ترجیح نهاده ای. ملاصدرا جواب داد چنین نیست که پنداشته ای، زیرا که شوهر تو عین فیض و او فیاض است.

فیض که در کاشان اقامت داشته ضمن نامه ای که برای عبدالرزاق لاهیجی که در قم مقیم بوده است این اشعار را نوشت و ارسال داشت و فیاض نیز پاسخ باجناق خود را با شعر جواب گفته است.


قلم گرفتم و گفتم مگر دعا بنویسم  

تحیتی بسوی یار بی وفا بنویسم

ز شکوه بانگ بر آمد مرا نویس، دلم گفت 

به هیچ نامه نگنجی تو را کجا بنویسم

دعا و شکوه بهم در نزاع و من متحیر  

کدام را ننویسم، کدام را بنویسم

اگر سر گله و شکوه وا کنم ز تو هیهات

دگر چه ها به لب آرم، دگر چه ها بنویسم

مداد بحر و بیاض زمین وفا ننماید 

گهی که نامه به سوی تو بی وفا بنویسم

نه بحر ماند و نه بر، نه خشک ماند و نه تر  

اگر شکایت دل را به مدعا بنویسم

چو بر ذکای تو هست اعتماد هیچ نگویم 

ز مدعا نزنم دم، همین دعا بنویسم

نمی شود که شکایت ز دست تو نکند فیض 

شکایتی به لب آرم ولی دعا بنویسم

#فیض_کاشانى / متوفی 1091

 

دلم خوش است اگر شکوه گر دعا بنویسی 

که هر چه تو بنویسی به مدعا بنویسی

چو شکوه تو، به است از دعای هر که بجز توست

چه حاجت است که زحمت کشی دعا بنویسی

هزار ساله وفای مرا بس است که گاهی

کنی وفا و مرا نام بی وفا بنویسی

تو راست خامه‌ی جادو زبان عجب نباشد

اگر شکایت بی‌جای من بجا بنویسی

تو گر شمایل خوبی رقم کنی بتوانی 

که هم کرشمه نگاری و هم ادا بنویسی

کتاب درد دلم مشکل است و مشکل مشکل

اگر تو گوش کنی تا بر او چه ها بنویسی

از آن بمن ننویسی تو نکته ای که مبادا  

خدا نخواسته درد مرا دوا بنویسی

مروتی که تو داری عجب ز خویش نداری

که خون بریزی و آنگاه خون‌بها بنویسی!

امید هست که تحریک لطف گوشه چشمی 

کند اشاره که از بهر من شفا بنویسی

تو را که شیوه اخلاصم از قدیم عیان است  

به غیر شکوه بی‌جا به من چرا بنویسی

قبول کرده ام ای دوست جرم ها که نکردم 

مگر تو هم خط بطلان ما مضی بنویسی

عجب ز طالع فیاض نا امید ندارم 

که در کتابت دشنام او دعا بنویسی

#فیاض_لاهیجی / متوفی 1072


#دیوان_فیاض_لاهیجی

تصحیح #امیربانوی_کریمی

#اشعار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۴
راویان
چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۳۷ ب.ظ

⛔️ این غزل از حافظ نیست !!

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود

از دماغ من سودا زده، عکس رخ تو

به جفای فلک و گردش دوران نرود

آن چنان مهر تو اندر دل و جان ره دارد

که گرم جان برود مهر تو از جان نرود

بار هجر تو به گریه نرود از دل من

زان که او کوه گران‌ست و به طوفان نرود

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند

تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود

گر رود از پی خوبان دل من معذور است

درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

هر که خواهد که چو ناصر نشود سرگردان

دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود


#ناصر_بخارایی / متوفى بین 784 تا 790

📗 دیوان ناصر بخارایی / ص 283

📝 تصحیح : مهدی درخشان


🔻#پى‌نوشت : این غزل از «ناصر بخارایی» شاعر همدوره حافظ می‌باشد. و در جدیدترین تصحیح دیوان حافظ به اهتمام هوشنگ ابتهاج با نام حافظ به سعى سایه این غزل آورده نشده است.


✅ آشنایان حافظ

ناصر بخاری یا بخارایی یکی از آشنایان حافظ شیرازی، سخنور محبوب فارسی زبانان است. آیا #حافظ او را هرگز دیده بوده است؟ نمی‌دانیم، اینقدر می‌دانیم این دو غزل‌سرا با یکدیگر هم زمان بوده‌اند. ناصر بخاری در دوره سلطنت ایلخانیان، نمی‌دانیم چرا و به چه منظور از بخارا به راه افتاده، شاید چندی در خراسان به سر برده، سپس

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۳۷
راویان
دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۵۶ ب.ظ

✅ مجازات بوسه


ملا طاهری نایینی خوش طبع و لطیف خیال بود، چنانچه مسموع شد به یکی از خانه زادهای شـاه عبـاس ماضـی تعشـقی بـه همراه رسانیده، او را به حجره برد. این معنی به سمع مبارک شاه رسید، او را طلب داشـت. بـه هنگامی که به کنار بخاری نشسته بود، بعد از پرسش و جواب‌هـای نامسـموع آتشـکش سـرخ شده را برداشت فرمود که چون او را بوسیده خواهی بود به تلافی این را ببوس و آتشکش را بر لب و دهان او گذاشت بسوخت و به این ترتیب اعضای او را سـوخت. بـه التمـاس یکـی از خواص او را بخشید. غزلی که مطلعش این است از اوست که در این باب گفته : آنکه دایم هوس سوختن ما میکرد/کاش میآمد و از دور تماشا میکرد.


📗 تذکره نصرآبادی / ص 296

📝 محمدطاهر نصرآبادی

 

🎵 شعله‌ی عشق

آنکه دایم هوس سوختن ما می‌کرد

کاش می‌آمد و از دور تماشا می‌کرد

دوش در خرمن جانم زده بود آن آتش

که فلک از تف آن شعله محابا می‌کرد

این همان شعله عشق‌ست که مصحف می‌سوخت

شیخ صنعان چو نگه بر رخ ترسا می‌کرد

نقد جان در عوض نیم نگه می‌دادم

چشم پر نازش اگر میل به سودا می‌کرد

نگهش دوش به من زهر هلاهل می‌داد

وز تلافی سخنش کار مسیحا می‌کرد

صبر عزت طلبم گفت مرو سوی وصال

شوق خواری طلبم لیک تقاضا می‌کرد

یوسف از نسل کسی بود که آشوب نداشت

عصمتش این‌همه آزار زلیخا می‌کرد

گفتمش عزت جاوید به خواری مفروش

بر سر کوی تو آن رفت که دل جا می‌کرد

این همان وادی عشق‌ست که هر لحظه فلک

بهر مجنون ستم تازه مهیا می‌کرد

گر فلک دشمن ما گشت چه شد گو می باش

رفت آن روز که دل میل مدارا می‌کرد

جرات نوح برون برد زطوفان ؛ کشتی

جان نمی‌برد گر اندیشه ز دریا می‌کرد

یاد ازآن روز که چون گرم نیازم می‌دید

ساقی حُسن مِی ناز به مینا می‌کرد

غمزه اش راه نظر بسته بر ارباب هَوَس

مدعی از پی او کوشش بی‌جا می‌کرد

شب به یک چشم زدن خون ملایک می‌ریخت

گر به تعلیم غضب چشم به بالا می‌کرد

خصمی چرخ و جفای دو جهان

طاهری چون نگه گرم تمنا می‌کرد


#طاهری_نایینی / متوفی 1010



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۵۶
راویان
پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۴۳ ب.ظ

🎵🎵 تک بیت‌های ناب 1️⃣


معنی برجسته‌ای چون سرو می‌باید بلند
ورنه هرکس می‌تواند مصرعی موزون کند!
#سیّدا_نسفى / متوفى 1123

آن عشق که در پرده بماند، به چه ارزد؟
عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ
#شفایی_اصفهانی / متوفی 1037

گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی سبب سویش
مرا زین پای بی فرمان چه ها بر سر نمی‌آید؟
#صائب_تبریزى / متوفى 1081

از سر کوى تو نبود ره بیرون شدنم
بس که بر روى هم اینجا، دل و جان افتاده ست
#حزین_لاهیجى / متوفى 1181

اهل دنیا را ز غفلت زنده می پنداشتم
خفته دایم مردگان را زنده می بیند به خواب!
#وحید_قزوینی / متوفى 1112

هشیار نشد هرکه ز گفتار تو شد مست
غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد
#سنایى_غزنوى / متوفى 535

رایگانی به تو کی بوسه دهند؟ آن قومی
کز پی بچه‌ی خود شیربها می‌خواهند!
#کمال‌الدین_اسمعیل / متوفی 635

در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند!
#مسیح_کاشانی / متوفی 1066

در عشق اگر دمی قرارت باشد
با صحبت نیکوان چکارت باشد؟!
#ظهیرالدین_فاریابى / متوفى 598

هرکه امشب می ننوشد او به ما منسوب نیست
پارسا در حلقه‌ی مستان نشستن خوب نیست
#قدسی_مشهدی / متوفی 1056

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۴۳
راویان
جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ب.ظ

🎵 بی یـار نـبایـد شد


مطرب ره مستی زد هشیار نباید شد
افسانه چو خوش باشد بیدار نباید شد
چون کوه تراشیدم، بر فرق زنم تیشه
در کارگه صورت بیکار نباید شد
گر حق نتوانی شد یکباره مشو باطل
چون سبحه نگردیدی زنار نباید شد
بیکار خمش باشد از یاوه سرا بهتر
کردار چو نتوانی گفتار نباید شد
از عجز و تن آسانی از دوش کسی باری
برداشت چو نتوانی خود بار نباید شد
سرمستی دولت را سخت است خمار آخر
زین ساغر مردافکن سرشار نباید شد
از میکده تا کعبه از کعبه به میخانه
آسان نتوان رفتن دشوار نباید شد
موزون نه‌ای و داری دعوای سخن سنجی
ناسفته عیاری تو معیار نباید شد
آسایش منزل را دنباله روی دارد
چون راه نمی‌دانی سالار نباید شد
ترسم به اجل میرد بی غمزه‌ی او زاهد
قربان‌گه عشق‌ست این مردار نباید شد
گل می‌شنود خندان نالیدن بلبل را
از زاری ما جانان بیزار نباید شد
می‌گویم و می‌گریم، می‌گریم و می‌گویم
بی یار نباید شد بی یار نباید شد
از هجر چو می‌ترسی عاشق نشدن خوش‌تر
از مرگ هراسانی بیمار نباید شد
از دست ,حزین, ندهی مصراع سنایی را
«از یار به هر زخمی افکار نباید شد»

🎵 حزین لاهیجى / متوفى 1181 
📗 دیوان حزین لاهیجى
تصحیح : ذبیح‌الله صاحبکار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۹
راویان
يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ

🎵 نفرین کشتگان منا را چه مى کنید؟


آل سقوط ! مکر خدا را چه می کنید
آل هبوط ! زلزله ها را چه می کنید

آل هُبل ! جواب خدا را چه می دهید
آل یزید ! کرب و بلا را چه می کنید 

آل یهود ! آل تلاویو ! آل دیو !
آل علی و آل کسا را چه می کنید

آه یمن که دامنتان را گرفته است
نفرین کشتگان منا را چه می کنید

موساست اینکه می رسد از راه عنقریب
اعجاز اژدها و عصا را چه می کنید

گیرم که قبله را به اسیری گرفته اید
مقصد خداست، قبله نما را چه می کنید

ای کاروان که می روی از ساربان بپرس
با گرگ، آشتی و مدارا چه می کنید؟...


یا ایّها العزیز غریبیم، خسته ایم
با این غریب خسته، نگارا ! چه می کنید؟

عباس های تشنه به خون آرمیده اند
أدرک أخاک؛ پاسخ ما را چه می کنید؟

#مهدى_جهاندار
#اشعار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۷:۰۶
راویان
دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۳۸ ق.ظ

🎵 وطن


خدا گر پرده بردارد ز روی کار آدم ها
چه شادی ها خورد برهم چه بازی ها شود رسوا

یکی خندد ز آبادی, یکی گرید ز بربادی
یکی از جان کند شادی یکی از دل کند غوغا

چه کاذب ها شود صادق چه صادق ها شود کاذب 
چه عابدها شود فاسق ,چه فاسق ها شود ملا

چه زشتی ها شود رنگین, چه تلخی ها شود شیرین
چه بالاها رود پایین چه سفلی ها شود علیا

عجب صبرى خدا دارد که پرده بر نمیدارد
وگر نه بر زمین افتد زجیب محتسب مینا

شبی در کنج تنهایی میان گریه خوابم برد
به بزم قدسیان رفتم ولی در عالم رویا

درخشان محفلی دیدم چو بزم اختران روشن
محمد همچو خورشیدی نشسته اندران بالا 

روان انبیاء با او، على شیر خدا با او
تمام اولیاء با او همه پاک و همه والا

ز خود رفتم در آن محفل تپیدم چون تن بسمل
کشیدم ناله اى از دل زدم فریاد واویلا

که ای فخر رسل احمد برون شد رنج ما ازحد
دلم دیگر به تنگ آمد ز بازی های این دنیا

زند غم بر دلم نشتر ندارم صبر تا محشر
بگو با عادل داور بگو با خالق یکتا

چسان بینم که نمرودی بسوزاند خلیلی را
چسان بینم که فرعونی بپوشاند ید بیضا

چسان بینم که نامردی چراغ انجمن باشد
چسان بینم جوانمردی بماند بیکس و تنها

چسان بینم بداندیشی کند تقلید درویشان
چسان بینم که ابلیسی بپوشد خرقه ى تقوا

چسان بینم که شهبازی بدام عنکبوت افتد
چسان بینم که خفاشی کند خورشید را اغوا

چسان بینم که ناپاکی فریبد پاکبازان را
چسان بینم که انسانی بخواند خوک را مولا

غریب و خانه ویرانم فدایت این تن و جانم
مبادا نقد ایمانم رود از کف در این سودا

چه شد تاثیر قرانی چه شد رسم مسلمانی
کجا شد سوره یاسین کجا شد آیه طه ؟

به شکوه چون لبم واشد حکیم غزنه پیدا شد
بگفتا بسته کن دیگر دهان از شکوه بیجا

عروس حضرت قران نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا

به این آلوده دامانی به این آشفته سامانی
مزن لاف مسلمانی مکن بیهوده این دعوا

مسلمان مال مسلم را به کام شعله نسپارد
مسلمان خون مسلم را نریزد در شب یلدا

برو خود رامسلمان کن پس آنگه فکر قران کن
سفر در کشور جان کن که بینی جلوه معنا

سنایی رفت و پنهان شد مرا رویا پریشان شد
خیال از اوج پایان شد فرو افتادم از بالا

نه محفل بود، نی یاران نه غمخوار گنهکاران
ز ابر دیده ام باران فرو بارید بی پروا

اتاقم نیمه روشن بود کتابی چند با من بود
گشودم گنج حافظ را که یابم گوهر یکتا

یقینم شد که حالم را لسان الغیب میداند
که در تفسیر احوالم بگفت آن شاعر دانا

الا یا ایهالساقى ادرکاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشکلها

شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

بگفتم حافظا اکنون کمى از حال میهن گوى
که ما در گوشه غربت از او دوریم منزلها

بگفتا خامه خون گرید گر آن احوال بنویسم
به طوفان مانده کشتى ها به آتش رفته حاصلها

ز تیغ نامسلمانان ز سنگ ناجوانمردان
فتاده هر طرف سرها شکسته هر طرف دلها

بگفتم چون کند مردم بگفتا خود نمیدانی ؟
جرس فریاد می دارد که بربندید محفلها !

#رازق_فانى / شاعر افغان
#اشعار

🔻#پى‌نوشت: ابیات ابتدایى این شعر در فضاى مجازى به اشتباه به سهراب سپهرى منتسب شده‌است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۸
راویان
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ

🎵 فروشی نیست!


دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده بـه مرهم نفروشم
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
کو محرم غم گشته دل زنده بـه دردى
کین راز، بـه دل مردهٔ خرم نفروشم
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
از راه زبـان بـر دل همدم نفروشم
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
الّا ز ره چشم بـه محرم نفروشم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
تا پیش ز کس دم نخرم، دم نفروشم
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی‌است
این نیست بـه هستی ابـد کم نفروشم
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
زهری که بـه صد مهرهٔ ارقم نفروشم
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
کان را بـه بهین حلهٔ آدم نفروشم
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
این یک شب خلوت که به هر هفته مرا هست
حقا که بـه شش روز مسلم نفروشم
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بـر پـرده‌ دران رشتهٔ مریم نفروشم

#خاقانی
#اشعار

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۲۹
راویان