راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایات» ثبت شده است

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۵ ب.ظ

✅ رطب و یابس


در تفسیر و تأویل آیه 59 سوره انعام از قران کریم، اختلاف بسیار است، پاره‌ای از مفسران منظور و مقصود از «کتاب مبین» را خود قرآن دانسته و گفته‌اند هیچ نکته و علم و موضوعی نیست الا که در این کتاب هست و گروهی همچون علامه طباطبایی مراد از کتاب مبین را «لوح محفوظ» و آن علم خدواند و یا امام مبین می‌دانند. گروهی دیگر، رطب و یابس ( تر و خشک) را کنایه از چیزهایی که مقابل هم‌اند، مانند موت و حیات، صحت و مرض، صلاح و فساد، نور و ظلمت، ثواب و عقاب، و ... دانسته‌اند. بر همین مبنا، خرده گیران و مغرضان گاه از باب نقض مطلب در تفسیر نظر نخست، شبهات و پرسش‌هایی را مطرح نموده و به فراخور پاسخ شنیده‌اند. دو حکایت ذیل ناظر به همین نکته است. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۵
راویان
جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۱۷ ب.ظ

✅ وبال ریاست!

❗️البته اینجا نه تنها برای ریاست سر و دست می‌شکنند!

بلکه به هزاران ..... متوسل می‌شوند!

🔹در خبر از پیامبر صلى‌الله علیه چنان است که هر که را روز قیامت حاضر کنند از کسانى که ایشان را بر خلق دستى و فرمانى بوده باشد دستهاى او بسته بود. اگر عادل بوده باشد عدلش دست او را گشاده کند و به بهشت رساند و اگر ظالم بود جورش همچنان بسته با غل‌ها او را بدوزخ افکند. و هم در خبر است که روز قیامت هر که او را بر کسى فرمانى بوده باشد در این جهان بر خلق یا بر مقیمان سراى و بر زیردستان خویش او را بدان سؤال کنند و شبانى که گوسفندان نگاه داشته باشد جواب آن از او بخواهند.

گویند عبدالله بن عمر بوقت بیرون رفتن پدرش از دنیا، پرسید که اى پدر ترا کى بینم؟ گفت: بدان جهان. گفت: زودتر مى‌خواهم. گفت شب اول یا شب دوم یا شب سوم مرا در خواب بینى. دوازده سال برآمد که او را بخواب ندید. پس از دوازده سال بخواب دید. گفت یا پدر نگفته بودى که پس سه شب تو را بینم؟ گفت مشغول بودم، که در سواد بغداد پلى بیران شده بود و گماشتگان تیمار آبادان کردن آن نداشته بودند. گوسفندان بر آن مى‌گذشتند، گوسفندى را بر آن پل دست بسوراخى فرو شد و بشکست. تا اکنون جواب آن مى‌دادم.

📗 سیاست نامه ( سیرالملوک )

📝 خواجه نظام الملک

⬅️#حکایات


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۷
راویان
يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ب.ظ

✅ شمشیر و قلم


در ایام ملوک ماضى و سلاطین غابر، میان دبیرى و امیرى در نشستن منازعت افتاد، امیر گفت من زیر دست تو ننشینم از آنکه پادشاه مرا بیش حاجت است که بشما، و ولایت به شمشیر ستانده‌اند نه به قلم.
دبیر گفت: ما را بشما فضیلت است به چهار چیز. صاحب خبر آن ماجرا را بسمع سلطان رسانید، سلطان ایشانرا پیش خواند و دبیر را گفت که اصحاب سیف را بر ارباب قلم ترجیح است بدانچه اصحاب قلم خدمتگاران اصحاب سیف باشند و تو ارباب قلم را ترجیح می‌نهى بر اصحاب سیف، پس فضائل تقریر کن.
دبیر گفت: پادشاه در دولت و سلطنت باقى باد، شمشیر براى دشمنان باشد نه براى دوستان، و قلم هم براى نفع دوستان بکار آید و هم براى دفع دشمنان، و دیگر اصحاب سیف بسیار بر خداوندان خود خروج کرده‌اند، و ملک دارى مر ایشان را بر طغیان و عصیان باعث . و از اهل قلم هرگز مثل این حرکت صادر نشده، پس معلوم شد که اهل قلم ارباب وفا اند و اصحاب شمشیر ازین عارى و باطلند. و دیگر آنست که اصحاب قلم خزانهٔ دخل ملوک باشند و اصحاب شمشیر محل خرج و تا جمع نشود خرج نتوان کردن، پس به همه حال محل دخل عزیزتر باشد از محل خرج . و چهارم آنکه ارباب شمشیر جنگ دانند اما راى صائب ندارند، قهر خصمان و دفع متعدیان بر رأى صواب بیش از آن توان کرد که به مجرد قوت و شوکت .
پادشاه این فصل بشنید و بپسندید و دبیر را تشریف فرمود و امیر را دلخوش کرد و باز گردانید.

📗 جوامع الحکایات
📝 سدیدالدین محمدعوفى
⬅️ حکایات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۳۴
راویان
دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۵۳ ب.ظ

✅ صلاح بندگان


و در حدیث حسن از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: در بنی اسرائیل مردی بود و دو دختر داشت، ایشان را به دو مرد تزویج نمود که یکی از ایشان زارع بود و دیگری کوزه گر، پس چون اراده دیدن ایشان کرد، اول رفت به دیدن آن دختر که در خانه زارع بود و از او پرسید: چه حال داری؟ گفت: شوهر من زراعت بسیاری کرده است و اگر باران بیاید حال ما از همه بنی اسرائیل بهتر خواهد بود؛ چون از آنجا بیرون آمد به دیدن دختر دیگر رفت از او پرسید: چه حال داری؟ گفت: شوهر من کوزه بسیار ساخته است اگر باران نیاید و آنها ضایع نشود حال ما از جمیع بنی اسرائیل بهتر خواهد بود، پس بیرون آمد و عرض کرد: خداوندا! تو صلاح هر دو را بهتر می‌دانی پس آنچه برای ایشان خیر می‌دانی بعمل آور.


📗 حیوة القلوب / جلد 2 / باب 36

📝 محمدباقر مجلسی

⬅️#حکایات


راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۵۳
راویان
يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۵ ب.ظ

✅ شرط بندى خواجه‌ی لقمان حکیم


مردى از بنى اسراییل لقمان را به سى مثقال طلا خریده بود، و به جهت خواجه هیزم کشى مى‌کرد. روزی خواجه لقمان با یکی از هم نشینان نامناسب بر کنار رودی نرد می‌باخت بر آن قرار که هرکه مغلوب گردد، آب رود را به تمامه بیاشامد، یا نصف مال خود تسلیم حریف غالب نماید. اتفاقاً خواجه لقمان مغلوب گشت و خصم او را بر خوردن آب رود الزام نمود. خواجه بنابر عدم قدرت از آن امتناع نموده به تسلیم مال راضی شد، اما مهلتی از حریف طلبید که اگر جوابی با صواب عذری مسموع نگوید، از سر اموال بگذرد. و خصم مهلت داده خواجه به خانه آمد و آن شب را در بدترین حالی به روز آورد و بامدادان حضرت لقمان به دستور معهود پشتهٔ هیمه به خانه آورده به سلام خواجه شتافت و او را غمگین و آشفته و اندیشناک یافته، پرسید که موجب اندوه چیست؟ خواجه اندوهناک گشته از وی روی گردانید. لقمان سؤال را مکرر کرد و گفت در این وقت اعراض نمودن وجهی ندارد، چه می‌شاید که چارهٔ مهم به دست من باشد. و خواجه صورت واقعه را با لقمان گفته، حضرت حکمت مآبی فرمود که سهل است، با تو به کنار رود آیم و خصم را مغلوب گردانم.

و چون خصم به تقاضای مال آمد، لقمان گفت با تو به موضع معهود می‌رویم تا خواجه من آب رود را بیاشامد. و هرسه تن روان شده بعد از آنکه برآن محل رسیدند، لقمان از خصم پرسید که اگر خواجهٔ مرا تکلیف می‌کنی که آبی را که دیروز به وقت نرد باختن در این رود جاری بوده بخورد، تو آن آب را حاضر گردان تا حریف بر سر حرف رود. اگر میگویی که آبی که اکنون در میان دوکنار رود روانست می‌باید خورد، این آب را نگاهدار تا به موجب فرموده عمل نماید. و اگر مقصود شرب آبی‌ست که بالاتر از این موضع است تو آن را محفوظ دار تا بدین آب مخلوط نگردد و خواجه به آشامیدن آن قیام نماید. و این معنی مقرر است که خواجه با تو شرط نکرده است که آبی که در این رود از اول دنیا تا آخر دنیا می‌آید بخورد. و خصم غالب از این کلمات متحیر مانده مغلوب شد و چندان جدل کردند که از دست ایشان خلاص یافت. و خواجه به شکرانهٔ این خدمت لقمان را آزاد کرد. و اول چیزی از عقل و حکمت او در میان مردم اشتهار یافت، این نکته بود.

📗 روضة الصفا / جلد 1 ص 390
📝 میرخواند / تصحیح : جمشید کیانفر
⬅️#حکایات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۵
راویان
چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۰۹ ب.ظ

✅ روزگار فقد بوتاکس!


حکایت است که حق جل و علا به یکی از اجلّه‌ی صلحای بنی اسراییل وعده‌ی اجابت سه دعا فرمود. زوجه اش چون بر این مطلع شد آغاز وسوسه کرده، یکی از این سه دعا را در حق خود استدعا نمود. شوهرش گفت مطلوب تو چیست تا از خدای تعالی تمنا کنم؟ وی گفت که می‌خواهم زیباترین زنان بنی‌اسراییل باشم. زاهد دست به دعا برداشته آن را خواست حسب الموعود والمسئول!
جمال مرده اش را زندگی داد
رخش را طلعت فرخندگی داد
جوانی پیری اش را گشت هاله
پس از چل‌سالگی شد هژده ساله
چون در خود کمال حسن و جمال یافت به مقتضای؛
نکو رو تاب مستوری ندارد
ورش بندی ز روزن سر برآرد
آغاز جلوه کرده با بیگانگان آشنایی کرد. مرد عارف چون بر این دقیقه واقف شد غیرت کرده مراسم دعای بد که به موجب وعده‌ی کریمه رد نمی‌گشت در حق او بجای آورد و آن جمیله به یکباره سگی گشت و بنیاد نوحه کرد، برون آمدی از خانه و فریاد می‌کردی. اولادش چون بر این قضیه واقف گشتند بنیاد گریه و زاری کرده از والد ماجد خود دعای خیر در حق والده استدعا نمودند. پدر را بر حال ایشان ترحم آمده دعای دیگر که مانده بود در حق وی بکار برد. حاصل که به شومی آن میشومه هر سه دعای آن صالح ضایع شد.

📗 تاریخ نگارستان / ص 274
📝 احمدبن محمدغفارى کاشانى
تصحیح : مرتضى مدرس گیلانى
⬅️#حکایات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۰۹
راویان
شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۴۷ ب.ظ

✅ فروش عشق!


در نشاپور(نیشابور) شخصی بود از افاضل عصر، که او را محمود وراق (مرد بسیار درم و دینار) گفتندی، کنیزکی داشت بربطی در غایت لطف به کمال، حدیث جمال آن کنیزک و طبع راست و نظم او به سمع محمد طاهر رسیده بود، که خود غزل می‌گوید و می‌سازد و بربط می‌زند. به سبب این اوصاف دل محمد طاهر به وصل او میل می‌کرد و به کرات آن کنیزک را از محمود وراق درخواست کرد به بهاء تمام و به هیچ وجه میسر نمی‌شد، که محمود وراق به عشق آن کنیزک گرفتار بود، و این کنیزک را راتبه نام بود.
چون مدتی برآمد، و تمام اموال و ثروت محمود وراق به عشرت و بذل به آن کنیزک راتبه نام صرف شد، و هیچ باقی نماند. محمود وراق به خدمت امیر طاهر کس فرستاد، که عنایت فرمای و بیا که کنیزک به تو فروشم. چون این پیغام به محمد طاهر رسید ، بغایت شادمانه شد، و خرم گشت. بفرمود تا چهارده بدره سیم بیاوردند، و به خادم داد و خود برخاست و از راه حرم به خانه محمود آمد و چون بنشست، و سیم و زر در نظر محمود وراق نهاد. محمود وراق چون آن حال مشاهده کرد، راتبه را گفت: ای راتبه ! جامه در بر پوش و استعداد خدمت امیر کن! که تو را به وی فروشم. چون کنیزک آن سخن بشنید، گریه بر وی مستولی شد، چنانچه آواز او محمدطاهر شنید. محمود گفت ای راتبه ! موجب بکاء و تضرع چیست؟ گفت: یا مولای! هذا آخر امری و آخر امرک؟ آخر کار من و تو این بود، که در آخر کار مرا از خود جدا کنی؟ محمود گفت: این همه از عشق تو می‌کنم، که چون در دست من از مال چیزی باقی نماند تا تو آسوده باشی، تو را به حرم امیر می‌فرستم، که تا باقی عمر در راحت گذاری! کنیزک جواب داد: اگر برای من می‌کنی مکن! قبول کردم باقی عمر برای تو، مال به کسب آنچه لایق عورات باشد، از متاع و دامنی بافتن حاصل کنم و خود را و تو را بدارم. محمود وراق گفت: اگر چنین است من تو را آزاد کردم، و به زنی به نوزده دینار و نیم مهر عقد کردم.
چون محمدطاهر این مذاکره عشق وراق و کنیزک راتبه بشنید، برخاست و دست بدامن جامهٔ خود زد و گفت: هر چهارده بدره سیم شما راست، کل این مال شما را بخشیدم، باقی عمر در راحت بگذرانید، و بازگشت، و ذکر سخاوت او باقی ماند.

📗 طبقات ناصری / ج 1
📝 قاضی منهاج سراج
تصحیح : عبدالحی حبیبی

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۴۷
راویان
سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ ب.ظ

✅ آزمایش میرداماد


میرمحمدباقر استرآبادى از دانشمندان عصر صفوی‌ست، در دانش و بینش روزگار خویش یگانه بود و در خصال پسندیده، مردانه، مشهور است در ایام جوانی در مدرسه ساکن بودی و دانش آموختی. روزی شمه‌ای از مرتبت و پاکی او به نزد پادشاه عصر گفتگویی شده بود. برای آزمایش وی دوشیزه‌ای را واداشتند که شب هنگام در فصل زمستان برود به مدرسه و میرداماد را بیازماید. او نیز خود را بیاراست، چون پاسی از شب بگذشت به مدرسه رفت و در حجرهٔ میرزا بکوفت. او بیرون آمد، گفت چه بوده؟ دخترک گفت: از کلبهٔ خویش دورافتاده و امشب به حجرهٔ تو پناه آورده‌ام. میر او را به درون حجره آورده، بستر خویش برای او افکنده و خود مشغول مطالعه و حاضرکردن درس خویش شد. آن دوشیزه خود را به بهانه هایی به میر نمودی و عشوه گری ساختی و به نکته گویی پرداختی. میر بدو مطلقاً توجه نکردی، هرگاه از این حرکت بی‌آرام شدی انگشتی از خود را فراز چراغ گرفتی و بسوزاندی تا مشغول خود شده باشد. همچنین تا پنج انگشت خویش بسوخت و از دوشیزه چشم دوخت. 
بامدادان که دخت پرده نشین چرخ آغاز عشوه گری نهاد و جهان را فروغ داد، دخترک از حجرهٔ وی بیرون آمد و واقعه را برای شاه بگفت. گویند شاه دختر خود را بدو داد و آوازهٔ پاکی میر به جهان افتاد و به #میرداماد مشهور و ملقب گشت.

📗 تاریخ نگارستان / ص 370
 📝 احمدبن محمدغفارى کاشانى
تصحیح : مرتضى مدرس گیلانى
⬅️ حکایات

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۰
راویان
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ

✅ سی سال استغفار، به خاطر یک شکر !!


ابن خلّکان در«وفیات الاعیان‌» نوشته است؛ «سرّی سقطی» که از عرفای معروف قرن سوم هجری، و شاگرد و مرید معروف کرخی و استاد و دایی «جنید بغدادی‌» بوده است گفت :
سی سال است که از یک جمله «الحمد للّه‌» که بر زبانم جاری شد، استغفار می‌کنم. گفتند: چگونه؟ گفت: شبی در بازار بغداد حریقى  رخ داد. بیرون آمدم ببینم که به دکان من رسیده یا نه؟ به من گفته شد: به دکان تو نرسیده است. گفتم: «الحمد للّه»، یک مرتبه متنبه شدم که گیرم دکان من آسیبی ندیده باشد، آیا نباید در اندیشه مسلمانان باشم!

سعدی نیز به همین داستان اشاره کرده و می‌گوید:
شبی دود خلق آتشی برفروخت
شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
یکی شکر گفت اندر آن خاک و دود
که دکان ما را گزندی نبود
جهان دیده اى گفتش اى بُوالهوس
تو را خود غم خویشتن بود و بس
پسندی که شهری بسوزد به نار
اگر خود سرایت بود بر کنار؟
بوستان سعدى

📗 وفیات الاعیان
📝 ابن خلکان
⬅️ حکایات

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۴۳
راویان
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ب.ظ

✅ سه سخن با سلیمان


آورده‌اند که سلیمان پیغمبر صلوات‌الله علیه، روزی برتخت شاهی نشسته بود و بساط نشاط گسترده، جوارح طیور در رستهٔ «والطیر صافات» استاده و طوایف خلایق سر بر خط «وهب لی ملکا» نهاده. عفاریت باد سیر آتش بار حلفهٔ انقیاد در گوش و شیاطین دریانورد خاکسار غاشیهٔ طوع بر دوش و باد شاد روان او برداشته و در هوا به شادی روان کرده، از اهوال مردن و حساب قیامت موعظتی می‌گفت: 
از بیم اجل یک تن دلشاد نخواهد رفت
یک بنده از این محنت آزاد نخواهد رفت
دی تخت سلیمان گر بر باد همی رفتی
کو تخت شهی کامروز، بر باد نخواهد رفت

آواز موعظت سلیمان علیه‌السلام به پیری دهقان رسید، بگریست و با خود گفت: اگر من سلیمان را دریافتمی سه سخن با وی بگفتمی. این سخن باد به گوش سلیمان رسانید، باد را بفرمود تا تخت ویرا بر زمین نهاد، دهقان را بخواند و گفت: آن سه سخن کدام است؟ گفت اول آنست که از شادی و لذت تو و محنت و زحمت من که دی بود، امروز تو را چه فایده و مرا چه زیان؟ گفت: صلوات‌الرحمن علیه و سلامه، هیچ فایده و زیانی نیست.
گفت: دوم چیست؟ گفت: آنکه چون من و تو بمیریم، نه تو پادشاهی با خود خواهی برد و نه من درویشی، گفت: راست می‌گویی.
گفت: سیم چیست؟ گفت: آنکه فردای قیامت که من و تو را به حسابگاه آرند، از من حساب نانی طلبند و از تو حساب جهانی. کدام یک آسانتر جواب گوییم؟ سلیمان فریاد برآورد، جبرئیل در رسید و گفت: ای گزیدهٔ ما! جزع مکن که ما حساب قیامت بر تو آسان کنیم.
درویش را به روز قیامت حساب نیست
با خویشتن چو مظلمهٔ کس نمی‌برد
سهل است کهنه ای، و جوینی حساب نیز
کز کسب خویش پوشد و از رنج خود خورد

📗 روضه خلد / باب اول
📝 مجد خوافى / تصحیح؛ حسین خدیوجم
📚 حکایات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۱
راویان