راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۲ ب.ظ

✅ چگونه چهار هزار پیرمرد شهادت دروغ دادند!


آورده‌اند که در ایام حکومت عبداللّه بن طاهر جمعى از مجوس در هرات مقارن مسجدى آتشکده‌اى داشتند و چنانکه در شرع شریف‏ مقرّر است جزیه می‌‏دادند و هیچ‏کس متعرّض ایشان نمى‌شد. روزى یکى از واعظان که در قریه مالان ‏به نصـیحت طوایف انسان می‌پرداخت در اثنای مجلس وعظ گفت: در این شهر مسلمانى ضعیف است، مؤید این مقال آنکه مسجدى و آتشکده‌اى متصل یکدیگر واقع شده و اهل اسلام در دفع این صورت اهمال و تغافل مى‌نمایند.
از شنیدن این کلمات عرق عصبیّت و حمیّت مسلمانان در حرکت آمده خلقى کثیر اتّفاق کردند و چون شب شد در تخریب مسجد و آتشکده سعى نموده از عمارت آن دو موضع اثر نگذاشتند و در همان شب مسجدى جدید بجاى آن مسجد و آتشکده طرح انداختند. مجوس چون صباح سر از خواب غفلت برداشتند از مسجد قدیم و آتشکده خویش نشانى ندیدند، دود حیرت به دماغ ایشان راه یافته، متفحص آن قضیه گشتند.
و چون بر حقیقت حال اطلاع یافتند از هرات، به نیشابور رفته به عرض عبداللّه رسانیدند که در ایّام دولت تو چنین حیفى بر ما رفته، اکنون به تظلّم آمده‌ایم و امید مى‌داریم که داد ما بستانى. عبداللّه طاهر فرمان داد که از حقیقت آن مهم‏ استعلام نمایند، چون امنا در مقام تفتیش و استفسار آمدند چهار هزار (4000) پیر معمر از نفس شهر هرات و توابع مجتمع گشته گواهى دادند که ما مدت الحیات این مسجد را به همین کیفیت که حالا واقع است دیده‌ایم و قبل از این در این موضع نه آتشکده بود و نه بنای دیگر و در اداى این شهادت طمع ثواب داشتند!

🔻#پى‌نوشت : نمونه چنین مصلحت اندیشی‌ها و کتمان حقیقت و صواب پنداشتن و طمع ثواب داشتن در روزگار حاضر نیز کم نیست. و علیرغم کثرت آیات و روایات در مذمت و نکوهش دروغ متأسفانه با تشبث به این قِسم نصایح و توجیهات است که طى سالیانى مدید دروغگویى در فرهنگ ما نهادینه شده و قبح و زشتى آن رنگ باخته است. به قول دکتر علی شریعتى؛ « بدتر از توجیه‌های غلط، توجیه‌های درست است! یعنی تکیه کردن بر یک حقیقت، برای پایمال کردنِ حقیقتى دیگر » !

📗 حبیب السیر / جلد 4 / ص 651
📝 غیاث الدین خواندمیر 
تصحیح : جلال‌الدین همایی
📚 تاریخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۲
راویان
يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۵ ب.ظ

✅ شرط بندى خواجه‌ی لقمان حکیم


مردى از بنى اسراییل لقمان را به سى مثقال طلا خریده بود، و به جهت خواجه هیزم کشى مى‌کرد. روزی خواجه لقمان با یکی از هم نشینان نامناسب بر کنار رودی نرد می‌باخت بر آن قرار که هرکه مغلوب گردد، آب رود را به تمامه بیاشامد، یا نصف مال خود تسلیم حریف غالب نماید. اتفاقاً خواجه لقمان مغلوب گشت و خصم او را بر خوردن آب رود الزام نمود. خواجه بنابر عدم قدرت از آن امتناع نموده به تسلیم مال راضی شد، اما مهلتی از حریف طلبید که اگر جوابی با صواب عذری مسموع نگوید، از سر اموال بگذرد. و خصم مهلت داده خواجه به خانه آمد و آن شب را در بدترین حالی به روز آورد و بامدادان حضرت لقمان به دستور معهود پشتهٔ هیمه به خانه آورده به سلام خواجه شتافت و او را غمگین و آشفته و اندیشناک یافته، پرسید که موجب اندوه چیست؟ خواجه اندوهناک گشته از وی روی گردانید. لقمان سؤال را مکرر کرد و گفت در این وقت اعراض نمودن وجهی ندارد، چه می‌شاید که چارهٔ مهم به دست من باشد. و خواجه صورت واقعه را با لقمان گفته، حضرت حکمت مآبی فرمود که سهل است، با تو به کنار رود آیم و خصم را مغلوب گردانم.

و چون خصم به تقاضای مال آمد، لقمان گفت با تو به موضع معهود می‌رویم تا خواجه من آب رود را بیاشامد. و هرسه تن روان شده بعد از آنکه برآن محل رسیدند، لقمان از خصم پرسید که اگر خواجهٔ مرا تکلیف می‌کنی که آبی را که دیروز به وقت نرد باختن در این رود جاری بوده بخورد، تو آن آب را حاضر گردان تا حریف بر سر حرف رود. اگر میگویی که آبی که اکنون در میان دوکنار رود روانست می‌باید خورد، این آب را نگاهدار تا به موجب فرموده عمل نماید. و اگر مقصود شرب آبی‌ست که بالاتر از این موضع است تو آن را محفوظ دار تا بدین آب مخلوط نگردد و خواجه به آشامیدن آن قیام نماید. و این معنی مقرر است که خواجه با تو شرط نکرده است که آبی که در این رود از اول دنیا تا آخر دنیا می‌آید بخورد. و خصم غالب از این کلمات متحیر مانده مغلوب شد و چندان جدل کردند که از دست ایشان خلاص یافت. و خواجه به شکرانهٔ این خدمت لقمان را آزاد کرد. و اول چیزی از عقل و حکمت او در میان مردم اشتهار یافت، این نکته بود.

📗 روضة الصفا / جلد 1 ص 390
📝 میرخواند / تصحیح : جمشید کیانفر
⬅️#حکایات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۵
راویان
جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۵۵ ب.ظ

💠 اى فرزند من


آن گه که همگان از ننگ سر فرو هشته‌اند
و تو را گنهکار می‌خوانند
تو باید گردن افراشته داشته باشی

آن گه که همه تو را مورد انکار قرار می‌دهند
تو اعتماد به خویشتن را از کف ندهی،
و انکارشان را به هیچ انگاری

آن گه که بردباری جانت را رنجه می‌دارد
تو باز باید شکیبایی جویی
و به هرچه دروغ می‌شنوی
راست پاسخ گویی

آن گه که دل‌ها از کینه‌ی تو انباشته‌اند،
تو دل به کینه نگشایی

آن گه که به شیرینی رؤیا پناه می‌بری
از درک تلخی و واقعیت باز نمانی
و اندیشه را با کردار توأم کنی

آن گه که با پیروزی و شکست روبرو گردی
یا کردار راستین تو را دگرگون نمایند
تا ابلهان را بفریبند
تو باید به این دو شیّاد یکسان بخندی
و تو بر ابروان گره نبندی

آن گه که حاصل عمرت را در لحظه‌ای بر باد دهند
و تو باز قامت راست کنی و از نو بسازی
یا تمامی نیروی خویش را
در راه آرمانی به مخاطره افکنی و ببازی
اما این باخت را سرآغاز پیروزی‌های دیگر پنداری
و هرگز شکوه نکنی

آن گه که عشق و ایمانت را بربایند
و تو باز به خویشتن ندا دهی که: هرگز نومید مشو
آن گه که حاکم شوی و فروتن مانی
یا محکوم گردی و توانا مانی

آن گه که دوست و دشمن در اراده‌ات تصرف نتوانند
و خرد و کلان در دیده‌ات یکسان آیند
و لحظه‌های تاریک امروز
نویدبخش فرداهای روشن باشند
آن گه ای پسر من
زمین و زمان از تو باید
و نام انسان، تو را شاید...

Rudyard Kipling, United Kingdom Poet 
and novelist
📝 رودیار کپلینگ / ترجمه : آذر آریانپور
📘 پشت دیوارهای بلند / ص 201
⬅️ اشعار بدون مرز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۵۵
راویان
چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۰۹ ب.ظ

✅ روزگار فقد بوتاکس!


حکایت است که حق جل و علا به یکی از اجلّه‌ی صلحای بنی اسراییل وعده‌ی اجابت سه دعا فرمود. زوجه اش چون بر این مطلع شد آغاز وسوسه کرده، یکی از این سه دعا را در حق خود استدعا نمود. شوهرش گفت مطلوب تو چیست تا از خدای تعالی تمنا کنم؟ وی گفت که می‌خواهم زیباترین زنان بنی‌اسراییل باشم. زاهد دست به دعا برداشته آن را خواست حسب الموعود والمسئول!
جمال مرده اش را زندگی داد
رخش را طلعت فرخندگی داد
جوانی پیری اش را گشت هاله
پس از چل‌سالگی شد هژده ساله
چون در خود کمال حسن و جمال یافت به مقتضای؛
نکو رو تاب مستوری ندارد
ورش بندی ز روزن سر برآرد
آغاز جلوه کرده با بیگانگان آشنایی کرد. مرد عارف چون بر این دقیقه واقف شد غیرت کرده مراسم دعای بد که به موجب وعده‌ی کریمه رد نمی‌گشت در حق او بجای آورد و آن جمیله به یکباره سگی گشت و بنیاد نوحه کرد، برون آمدی از خانه و فریاد می‌کردی. اولادش چون بر این قضیه واقف گشتند بنیاد گریه و زاری کرده از والد ماجد خود دعای خیر در حق والده استدعا نمودند. پدر را بر حال ایشان ترحم آمده دعای دیگر که مانده بود در حق وی بکار برد. حاصل که به شومی آن میشومه هر سه دعای آن صالح ضایع شد.

📗 تاریخ نگارستان / ص 274
📝 احمدبن محمدغفارى کاشانى
تصحیح : مرتضى مدرس گیلانى
⬅️#حکایات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۰۹
راویان
سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ب.ظ

✅ هنر نـویسندگی


می‌گویند قائم مقام فراهانی هنر خود را در نویسندگی، تنها در دو سطر خلاصه کرده، آنجا که همه بقولات را در آن نام برده، برای کسی گندم حواله کرده بوده، شاهکار خلاصه نویسی و مرصع نویسی است، حواله خطاب به انباردار است:
«...انبار پناها، ارزنی آمد مرجمک نام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میاور، گندمش ده، که جو به کار است».

1. یعنی اگر زنی آمد.
2. مرجمک به معنای عدس، البته در اینجا اسم زن است.
3. نه خودش ...
4. ماش فرستادیم : ما او را فرستادیم
5. به رنجش میاور : اذیتش نکن
6. گندم و جو لازم است.

📗 نون جو و دوغ گو / ص 9
📝 باستانى پاریزى
⬅️#ادبیات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۳۴
راویان
سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۰۳ ب.ظ

✅ شهری بدین بزرگی


ای راندگان تربت و ای خواندگان غربت، و طوّافان بلاد و صرّافان عباد، و ناقدان نیک و بد و خازنان علم و خرد، ببخشایید بر کسی که بی عزیمت روزه دار است و بی مصیبت سوگوار. بدان خدایی که خبایای سرایر در زوایای ضمایر بداند و معمیّات نامسطور در شب دَیجور بخواند، که این مقام اختیاری نیست و این مقال جز اضطراری نه. وقت باشد که شیر شرزه از مردار طعمه سازد و باز سپید از فضلات شکنبه بسازد.

این چه کوزه های رنگین و آخُرهای سنگین است؟ صدفی بدین شگرفی و در وی درّی نه، شهری بدین بزرگی و در وی حرّی نه. دستارهای نغز و کلّه های بی مغز، رخسارهای رنگین و دل‌های سنگین.

آفرین بر شهری باد که معده در رسته‌ی او به آرزو نرود و در بازار او خیانت ترازو نبود، اثقال او به مثقال برنکشند و عیار او به معیار نسنجند. دست‌ها از بی کاستی، مکیال مقدّر است و زبان‌ها از راستی معیار معیّر. شمرده می‌ستانند و ناشمرده به سائل می‌رسانند، معدود می‌گیرند و نامعدود به عایل می‌دهند.

(آفرین بر شهری باد؛ خوشا بر چنین شهری که از گونه گونی و خوشمزگی میوه ها و خوراکیهای آن هیچکس، هرگز سیر نمی‌شود. در بازار آن خیانت و کاستی در ترازو و کم فروشی دیده نمی‌شود، متاع و کالاهای آن را- به جهت امانت فروشندگانش- هرگز دوباره نمی‌کشند و عیار طلای آن را -به جهت خالص بودنش- به محک نمی‌زنند و نمی‌سنجند. دست بازرگانان آن چنان پر و راست است که گویی به ترازو آن را کشیده اند و زبان‌ها چنان به راستگویی عادت دارند گویی معیاری‌ست که راستی ها را باید با آن بسنجند. چون می‌ستانند، درست و شمرده و معدود می‌گیرند، اما به هنگام بخشش، بی‌شمار و نا معدود به خواهندگان و نیازمندان می‌بخشند.)

سرایر؛ رازها
معمیّات؛ سخنان پوشیده
دَیجور؛ شب بسیار تاریک
شرزه؛ خشمگین غرّنده
معیّر؛ آن که عیار زر وسیم را معین کند
مکیال؛ ابزار سنجش، ترازو
مکاید؛ نیرنگ‌ها و خدعه ها
مقدّر؛ وزن کننده

📗 مقامات حمیدی
📝 قاضی حمیدالدین بلخی
تصحیح : رضا انزابی نژاد
⬅️#فرهنگ

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۳
راویان
يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ب.ظ

✅ گناه وقایع‌نگار فریب‌خورده


روزگاری که وحشت حاکم بود، بازداشت‌های دسته‌جمعی در دستور روز قرار گرفت. شب‌ها این کار را می‌کردند. گروهی با چهره‌ی پوشیده در می‌کوفتند و دستور می‌دادند صاحبخانه خواب‌آلود لباس بپوشد. بعد هم او را به یکی از زندان‌های کوچک شهر می‌بردند که مثل قارچ در جای جای شهر می‌رویید. گاهی پاسبان‌ها تمام خانواده را یکجا بازداشت می‌کردند و مادر بزرگ‌ها و بچه‌ها را هم که دم اجاق خواب بودند با خود می‌بردند.

جمعیت شهر روز به روز آب می‌رفت و گشتی‌ها عورکشان سرتاسر شهر را درمی‌نوردیدند و مردم را از خانه‌هاشان بیرون می‌کشیدند و توی خیابان‌ها خرکش می‌بردند. بسیاری از مردم شب با لباس می‌خوابیدند و بقچه و بندیل‌شان را زیر سر می‌گذاشتند و چرت می‌زدند، زیرا هر لحظه انتظار داشتند که مأموران بر سرشان آوار شوند. باورشان نمی‌شد اینقدر جا، در زندان‌های شهر باشد، اما مدتی بعد هر خانه‌ای زندان شد، یکی پس از دیگری. بعد هر کس را در خانه دیگری حبس می‌کردند. ثروتمندان را در خانه فقرا می‌چپاندند و برعکس، سربازها را به مدارس، کشیش‌ها را به پادگان، پزشکان و بیماران را به نجیب‌خانه‌ها و اراذل و اوباش را به صومعه‌ها راندند.

نیروی کار به شدت کاهش پیدا کرده بود و بیشتر کار‌ها را زندانی‌ها به عهده داشتند. از آنجا که مثل بقیه لباس می‌پوشیدند و تعدادشان محرمانه بود، تشخیص اینکه چه کسی زندانی است و چه کسی آزاد کار دشواری بود. حتی زندانی‌ها را برای دستگیری استخدام می‌کردند. هرچند خود زندانی بودند، با خود اسلحه هم حمل می‌کردند.

تعداد بازداشت‌ها رو به فزونی می‌رفت. در میان زندانی‌های آتی مقامات مشهور شهر هم به چشم می‌خوردند. کشیش‌ها، تجار، رؤسای ستاد ارتش، دژبان‌ها و کارمندان را هم با خود بردند. در پایان همه را زندانی کردند حتی اعضای دولت را هم به زندان انداختند. هر کس دیگری را می‌پایید. همه زندانی بودند و کسی نمی‌دانست چه کسی حکم و مجوز این بازداشت‌ها را صادر کرده است. همه حس می‌کردند که در اداره‌ی شهر سهمی دارند و در بازداشت افراد و تحمل زندان بی نصیب نیستند. از آنجا که همگی یکجور لباس می‌پوشیدند و از حقوقی مساوی برخوردار بودند و همه تحت بازداشت قرار داشتند به کار خود ادامه می‌دادند انگار نه انگار که حادثه‌ای اتفاق افتاده. آن‌ها زندگی عادی خود را ادامه می‌دادند و اگر کسی چیزی از آن‌ها می‌پرسید اظهار رضایت می‌کردند.

چند سال بعد منکر هرگونه بازداشت و دستگیری شدند و اعلام کردند که همه این حرف‌ها ساخته و پرداخته مورخ مغرض، ناآگاه و فریب خورده بوده است.

📝 پاوائو پاولیسیج
ترجمه : اسدالله امرایی
⬅️ داستانک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۵
راویان
يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۱۹ ب.ظ

✅ حکایت "ویرگول"

 
گفته‌اند که وقتی، یکی از افسران جوان گارد نیکلای اول امپراتور روسیه به گناهی متهم شد و خشم امپراتور را چنان برانگیخت که فرمان داد تا بی درنگ به دوردست ترین نقاط سیبری تبعیدش کنند.

یاران او کمر به نجاتش بستند و به هر وسیله تشبث جستند؛ چنان که شهبانو را برانگیختند تا نامه ای به امپراتور نوشت و شفاعت او کرد تا از تبعیدش درگذرد.

امپراتور شفاعت شهبانو را نپذیرفت و به دبیر خود گفت تا در گوشۀ همان نامه تصمیم قاطع او را به لزوم تبعید افسر گناهکار، یادداشت کند:

بخشش لازم نیست ، به سیبری تبعید شود .

دبیر که خود از یاران متهم بود فرمان امپراتور را، هم بدان گونه که از او شنیده بود به گوشۀ نامه نوشت. اما حیله اى در کار کرد تا افسر نگون بخت از خشم امپراتور رهائی یافت.

در فرمان امپراتور، تنها جای ویرگولی را تغییر داده آن را چنین نوشته بود:

بخشش ، لازم نیست به سیبری تبعید شود !

📗 نام ها و نشانه ها در دستور زبان فارسی
📝 احمد شاملو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۱۹
راویان
شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۱۴ ب.ظ

✅ ذخیره کردن قرائت قرآن


در مشهد - و فقط در مشهد - معمول بود که در ایام "برات" یعنی سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه  رجب‏ مردم رسم قرآن خواندن برای اموات خود داشتند.
یک حسابی بود که در این سه شبانه روز هرکس برای مرده خودش یک دوره قرآن بخواند. این افراد که خودشان اغلب اهل قرآن نبودند، یک عده قاری‌های معینی را سر خاک‌ها می‌فرستادند که در این سه شبانه روز یک قرآن یا دو قرآن یا سه قرآن بخوانند. موقع برات که می‌شد، قانون اقتصادی عرضه و تقاضا حاکم بود. عرضه، کم و تقاضا بسیار زیاد بود و قیمت‌ها خیلی بالا می‌رفت.

بعضی از قاری‌ها یک تعبیه ‏ای و یک فکری کرده بودند و آن این بود که در تمام ایام سال چند دوره قرآن می‌خواندند و در یک خیک فوت می‏کردند تا خیک باد می‏شد. بعد موقع برات که می‌شد این خیک را می‌برد سر قبر، سرش را باز می‌کرد، یک فِسّی می‌کرد، می‏گفت این یک دوره شد! 

📗  فلسفۀ تاریخ / ج 3 ص 290
📝 شهید مرتضى مطهرى
⬅️ خاطرات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۱۴
راویان
شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۴۷ ب.ظ

✅ فروش عشق!


در نشاپور(نیشابور) شخصی بود از افاضل عصر، که او را محمود وراق (مرد بسیار درم و دینار) گفتندی، کنیزکی داشت بربطی در غایت لطف به کمال، حدیث جمال آن کنیزک و طبع راست و نظم او به سمع محمد طاهر رسیده بود، که خود غزل می‌گوید و می‌سازد و بربط می‌زند. به سبب این اوصاف دل محمد طاهر به وصل او میل می‌کرد و به کرات آن کنیزک را از محمود وراق درخواست کرد به بهاء تمام و به هیچ وجه میسر نمی‌شد، که محمود وراق به عشق آن کنیزک گرفتار بود، و این کنیزک را راتبه نام بود.
چون مدتی برآمد، و تمام اموال و ثروت محمود وراق به عشرت و بذل به آن کنیزک راتبه نام صرف شد، و هیچ باقی نماند. محمود وراق به خدمت امیر طاهر کس فرستاد، که عنایت فرمای و بیا که کنیزک به تو فروشم. چون این پیغام به محمد طاهر رسید ، بغایت شادمانه شد، و خرم گشت. بفرمود تا چهارده بدره سیم بیاوردند، و به خادم داد و خود برخاست و از راه حرم به خانه محمود آمد و چون بنشست، و سیم و زر در نظر محمود وراق نهاد. محمود وراق چون آن حال مشاهده کرد، راتبه را گفت: ای راتبه ! جامه در بر پوش و استعداد خدمت امیر کن! که تو را به وی فروشم. چون کنیزک آن سخن بشنید، گریه بر وی مستولی شد، چنانچه آواز او محمدطاهر شنید. محمود گفت ای راتبه ! موجب بکاء و تضرع چیست؟ گفت: یا مولای! هذا آخر امری و آخر امرک؟ آخر کار من و تو این بود، که در آخر کار مرا از خود جدا کنی؟ محمود گفت: این همه از عشق تو می‌کنم، که چون در دست من از مال چیزی باقی نماند تا تو آسوده باشی، تو را به حرم امیر می‌فرستم، که تا باقی عمر در راحت گذاری! کنیزک جواب داد: اگر برای من می‌کنی مکن! قبول کردم باقی عمر برای تو، مال به کسب آنچه لایق عورات باشد، از متاع و دامنی بافتن حاصل کنم و خود را و تو را بدارم. محمود وراق گفت: اگر چنین است من تو را آزاد کردم، و به زنی به نوزده دینار و نیم مهر عقد کردم.
چون محمدطاهر این مذاکره عشق وراق و کنیزک راتبه بشنید، برخاست و دست بدامن جامهٔ خود زد و گفت: هر چهارده بدره سیم شما راست، کل این مال شما را بخشیدم، باقی عمر در راحت بگذرانید، و بازگشت، و ذکر سخاوت او باقی ماند.

📗 طبقات ناصری / ج 1
📝 قاضی منهاج سراج
تصحیح : عبدالحی حبیبی

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۴۷
راویان