راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴ مطلب با موضوع «دل‌نوشت» ثبت شده است

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۴۷ ب.ظ

✳️ خرید کردن


خرید کردن شکلی از لذت‌های زندگی‌ست. کسی هست که این را نداند؟ خیر. نه تنها فعل خرید کردن، بلکه فکر خرید هم لذت‌بخش است. وقتی از خرید حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟ از تاج طلا یا محصول جدید کارخانه‌ی رنو؟ خیر. برای من خرید سوپرمارکتی هم جذاب است. دوست دارم غلت بزنم لای شیشه‌های زیتون و خیارشور و بسته‌های پودر. دوست دارم جعفری‌ها را بو بکشم و قیافه‌ی لوبیا چیتی‌ها و چشم بلبلی‌‌ها را تماشا کنم و بگویم کدام شادتر و سرحال‌تر است. دوست دارم اسم همه دستمال کاغذی‌ها را بخوانم و هر بار به کارخانه قبلی خیانت کنم و بسته‌ای جدید را به خانه ببرم. دوست دارم ادویه‌های صف بسته را حاضر غایب کنم تا فلفل قرمز و دارچین و پاپریکا حاضر بگویند و سماق و گلپر غایب باشند و برای نبودنشان آه بکشم. 
داستانم توی مغازه لباس فروشی هم همین است. دوست دارم ژاکت‌ها و شلوارها را مثل صفحه کتاب ورق بزنم و قضاوتشان کنم. دوست دارم همه لباس‌ها را ببینم و بگویم این چه خوب است و شبیه فلانی‌ست، یا این چه ضایع است و هاها شبیه فلانی‌ست. 
بله خرید یک بازی تمام عیار است و فروشنده‌ها در نقش نابودگران خوشی هستند. راستی چرا فروشنده‌ها اصرار دارند که بازی‌ دلچسب ما را به انجام وظیفه‌ای شکنجه‌مانند تبدیل کنند؟ 
تو با لبخندی بر لب و خیالاتی شیرین در سر، وارد فروشگاه می‌شوی و آنها همچون سونامی به سمتت می‌آیند و آن دو پرسش کذایی را به زبان می‌آورند: «دنبال چیز خاصی هستین؟ می‌تونم کمکتون کنم؟» جواب می‌دهی:«نه، فعلا دارم نگاه می‌کنم. اگه سوالی داشتم ازتون می‌پرسم.» و آنگاه سونامی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود و تبدیل به سایه‌ات می‌شود. جوری می‌چسبد بهت و قدم به قدم تعقیبت می‌کند که نفس کم می‌آوری و فقط می‌خواهی از آن شکنجه‌گاه فرار کنی. گاهی می‌خواهم فریاد بزنم دست از سرم بردار، داری بازی‌ام را خراب می‌کنی. فریاد نمی‌زنم و بازی خراب می‌شود و بی هیچ خریدی، با دست‌های خالی و روحی ناراضی به خانه بر می‌گردم. 
فروشنده‌های عزیز، مشتری را به حال خودش بگذارید. نفسش را نگیرید. هم به نفع شماست و هم به نفع ما. ممنون.

📝 آنالی اکبری
⬅️ دل نوشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۴۷
راویان
شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۷ ب.ظ

💟 آگهی همسریابی


زنی هستم بیست و هشت ساله
با عادت‌هایی غریب
و اشتباهاتی هم‌قد خودم
که صبح تا صبح دندان‌هایم را مسواک می‌زنم
پشت میز اداره می‌نشینم
و غصه‌هایم را
با خواندن “نیازمندی‌ها”ی روزنامه فراموش می‌کنم

من از توفان‌های بسیاری گذشته‌ام
من به حقوق همه‌ی حیوانات – حتی بشر- احترام می‌گذارم
من زجر کشیدن در راه یک هدف را
به لذت‌های زودگذر ترجیح می‌دهم
سینما را تحریم کرده‌ام
دامن‌های تنگ و پاشنه‌های بلند
حق آزادانه فکر کردن را از آدم می‌گیرند

خدای من مهربان است
او جهنم را برای عذاب وجدانم
و ویاگرا را برای بقای نسلم آفریده
من آدم بودن را با همه‌ی مضراتش پذیرفته‌ام
در این دنیایی که از هر گوشه‌ی سقفش
بمب شیمیایی چکه می‌کند
آدم باید احمق باشد که آرزوی فرشته شدن کند
و به زخم شانه‌هایش بال بدوزد

مردی که دنبالش می‌گردم
باید شریک اعتقاداتم باشد
او نباید در کتاب‌ها زندگی کند
و صورتش را برای هر ابرقدرتی جلو بیاورد
برای او دو شرط گذاشته‌ام:
اول اینکه هیچ‌ وقت از رفتن خسته نشود
دوم اینکه فقط از کفش‌هایش اطاعت کند.

📝 مانا آقایی
🗂 دل‌نوشت

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۷
راویان
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۱ ب.ظ

💠 راز


چه  با لباس در وان نشسته باشی و خیس 
به پیشنهاد هیچکاک برای همکاری در فیلم جدیدش فکر کنی،...
و چه چنگ در تشت، کهنه‌ی کرامت پسر هفتمت را بشویی
و ترانه ای که شوهرت می‌خواند را با عشق زمزمه کنی، 
باز حین خوابیدن ، چند دقیقه به سقف خیره خواهی شد...
بین زن و سقف رازی نگفته هست که هم سکینه می‌داند چیست...
هم کیم نوواک...هم برگمن !

📝 رسول ادهمی
🗂 دل‌نوشت

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۲۱
راویان
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ب.ظ

✅ حواس پرتی

 
از یک مجلس شروع شد، یک مجلس سخنرانی به مناسبتی که یادم نیست.آنجا کلاهم را گم کردم. بعد ساعتم را دردستشویی یک رستوران جا گذاشتم. دستکش‌هایم را درتاکسی انداختم. کیف پولم را در مکانی نامعلوم از دست دادم. پس از اینکه تمام اموال منقول و نامنقولم را گم کردم، نوبت به خودم رسید. شصت پای چپم در صفی طولانی گم شد. انگشت سبابه دست راستم در اتوبوسی پر ازدحام جا ماند. دریک گردهمایی پر زد وخورد خیابانی دست چپم را از دست دادم. دستگیر شدم و در سلول انفرادی دست راستم مفقود شد. به نقطه ای دور افتاده تبعیدم کردند. آنجا زیر آوار زلزله ای هشت ریشتری پاهایم ناپدید شدند. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم فهمیدم سرم بالاتنه ام را گم کرده. فردای آن روز کاسه سرم با همه مخلفاتش غیب شد ومن حالا همین کلماتی هستم که می‌خوانید.
گفتگوهای استراق سمع شده / علی حاتم
 
📝على حاتم
🗂دل‌نوشت
 
از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۴
راویان