راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۰ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۰ ق.ظ

✅ پوشاندن عیب


روزی نشسته بودم خادم دوان دوان آمد که جمعی از اعیان حضرت در فلان جای نشسته هنرهای تو را در لباس غیبت جلوه می‌دهند. گفتم غم مخور که بدین دستور عیب خود مستور می‌دارند. گفت چگونه؟ گفتم مگر نشنیدی که غلامی در برابر امیری تیزی داد، حالی نعل کفش بر زمین سود تا مشتبه شود. امیر از یکی پرسید که این چه می‌کند. گفت گوز پامال می‌کند.
سخت پامال می‌کند جاهل
عیب خود را به غیبت دیگران
عارفی کو که عیب مردم را
نیک باشد به چشم دل نگران
#قاآنى / متوفی 1270

📗 پریشان
📝 حکیم قاآنی شیرازی
تصحیح : اسماعیل اشرف
⬅️#طنز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۰
راویان
يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۴۵ ق.ظ

✅ اندازه کاسه


معروف است که محمـدشاه قاجـار روزى از حاج میرزا آقاسی پرسـید : این حوض که جلو عمارت تخت مرمر واقع شـده گنجایش چند کاسه آب را دارد؟ حاج میرزا آقاسی هر چه فکر کرد جوابی به ذهنش نرسیده ناچار گفت : قربان من سواد کافی ندارم، این موضوع را بهتر است از آخوندها که اطلاع کافی دارند سـؤال بفرمائید. شاه امر کرد یک آخوند مطلعی آوردند، سؤال خود را با وى تکرار کرد. آخونـد جواب داد: قربان تا کاسه به چه انـدازه باشـد؟ اگر کاسه به اندازه نصف حوض باشد، دو کاسه و اگر به انـدازه ثلث حوض باشـد سه کاسه و اگر به انـدازه ربع حوض باشـد، چهار کاسه و . . . شاه گفت: بس است بقیه را فهمیـدم و امر کرد به او انعامی بدهنـد و روانه اش کنند برود!

📗 گنجینه لطایف
📝 م_فرداد
⬅️#طنز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۴۵
راویان
پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۹ ب.ظ

✅ گردن کلفتی بدون زاپاس


روز یک‌شنبه بابابزرگ دوستانش را به ناهار دعوت کرده بود. عیسی خان زودتر از همه آمد و ماشینش را درست مقابل در پارکینگ منزل آقای میربابایی پارک کرد. آقای میربابایی روی در پارکینگ منزلش با خط نستعلیق دو دانگ نوشته است:
 پارکینگ = پنچری
بابا بزرگ گفت: کاش کمی جلوتر پارک می‌کردی. عیسی خان گفت: ماشین مال من است، هر کجا که دلم بخواهد پارک می‌کنم. 
بابا بزرگ گفت: کاش نوشته روی در پارکینگ آقای میربابایی را هم می‌خواندی.
عیسی خان گفت: از مادر زاده نشده است کسی که ماشین مرا پنجر کند. 
بابا بزرگ گفت: اگر پنچر کرد چه کارش می‌کنی؟ عیسی خان گفت: سر و تهش را جفت می‌کنم. 
همه خندیدند. عیسی خان در نوجوانی نایب قهرمان کشتی آموزشگاه‌ها بوده. فن «سر و ته یکی» را شگرد دارد. با بابا بزرگ روی چمن‌های پارک شهر تمرین کشتی می‌کرده‌اند. در مسابقات مقدماتی هم دو بار کشتی را با ضربه فنی به مرحوم توفیق جهانبخت واگذار کرده است. مادر بزرگ چای دوم را آورد گفت: عیسی خان! شما را به خدا با این پا درد مزمن،‌این قدر یک لنگه پا پشت پنجره نایستید. 
عیسی خان حواسش به ماشین بود،‌گفت: خیلی ممنون، صرف شد. همه خندیدند.
عیسی خان همچنان از پشت پنجره به کوچه نگاه می‌کرد و منتظر بود که قبل از آغازعملیات پنچری،سروته آقای میربابایی را جفت کند.
هنگام صرف نهار، عیسی خان بشقاب غذایش را برد پشت پنجره وایستادنکی شروع کرد به خوردن. بابابزرگ یک صندلی گذاشت پشت پنجره و گفت: اقلا بنشین روی این صندلی که غذا به تنت بچسبد. عیسی خان نشست روی صندلی و پایش را زیربدنش جمع کرد که از ارتفاع بیشتری تحرکات احتمالی توی کوچه را زیر نظر داشته باشد.
بعد از نهار سریال مورد علاقه عیسی خان از تلوزیون پخش می‌شد .عیسی خان گفت: شما نگاه کنید. من چشمم به ماشین است. بعد از سریال مهمانها مختصر چرتی زدند. اما عیسی خان بیدار نشسته بود و ماشین را می‌پایید.
هنگام عصر، مهمان‌ها چای خوردند و خاطره تعریف کردند. عیسی خان حواسش به ماشین بود. ناگهان عیسی خان مثل فنر از جا در رفت و با پای برهنه به طرف کوچه دوید. گفت: پنچر شد. پنچر شد.
مشت‌هایی که عیسی خان به در پارکینگ آقای میر بابایی می‌کوبید، هر کدامش می‌توانست فیلی را بخواباند، یا ادمی را از خواب بیدار کند.
خانم ملکوتی، همسایه‌ی دست راستی که از خواب بیدار شده بود اومد دم در و گفت: آقا با کی کاردارید؟ عیسی خان گفت: به شما مربوط نیست آبجی، با آقای میربابایی کار دارم.
خانم ملکوتی گفت: تشریف ندارند، مسافرتند.
عیسی خان ناگهان به شیوه ی کشتی گیرها خالی کرد و نفسش به شمارش افتاد. گفت: آخر من چطور بدون زاپاس به خانه برگردم.
غروب، عیسی خان پشت سر هم قنداغ و چای نبات هورت می‌کشید و علی آقا آپاراتچی با عجله مشغول پنچرگیری بود.

📗 گردن کلفتی
📝 منوچهر احترامی
⬅️ #طنز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۹
راویان
دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۳ ب.ظ

✅ ساختارشکنی


گفت: باید بر این نکاتی که من می‌گویم تفطن پیدا کنی.‬
‫گفتم: یعنی چه؟‬
‫گفت: به تاریخ و جامعه و معاصرت آن قدر استشعار نداری و در تفرد مانده‌ای.‬
‫باز پرسیدم: یعنی چه؟‬
‫گفت: تو باید بر این موضوع به طور هدفمند وقوفی مشدد و مزدوج و تاریخمندانه‬ داشته باشی و این وقوف باید متقابلا و متعاملا باشد. شما باید ماهیتا فیاض باشید تا‬ ‫بتوانید تاریخ را ملتهب و نباض بسازید. وگرنه نمی‌توانید اجتماعیت و تاریخیت را به طور‬ متقابل و متعاکس و متعامل بشناسید!‬
‫گفتم: این چه جور حرف زدن است؟‬
‫گفت: تحت تاثیر مقاله ای که یکی از جامعه شناسان در یکی از روزنامه ها چاپ کرده،‬ ‫قرار گرفته ام .‬

📝 عمران صلاحى
⬅️ طنز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۳
راویان
سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ق.ظ

✅ جزییات محرمانه از قرارداد خرید ایرباس!


1- خریدار حق تغییر چراغهای عقب هواپیمای A380 و فروش آنها تحت عنوان مدل B380، A390 ، و غیره را ندارد. 
2- تولید هرگونه وانت A380 ، A380 صندوق دار، و غیره ممنوع است. 
3- خریدار اجازه حذف بعضی آپشن های هواپیما مانند ترمز، پنجره های طبقه دوم، حمام و جکوزی طبقه دوم، آپشن های مربوط به اتوپایلوت و ... و فروختن هواپیما با قیمت کمتر به اشخاص حقیقی و حقوقی را ندارد. 
4- باز کردن کولر هواپیما و فروش مجدد آنها به شرکت هواپیمایی با قیمت بالاتر ممنوع است.
5- جدا کردن طبقه دوم هواپیما، اضافه کردن چرخ و بال به آن طبقه و فروش آن به عنوان هواپیمای مدل جدید ممنوع است. 
6- تمام قطعات و سیستمهای ایرباس توسط شرکت مربوطه قبلا طراحی و ساخته شده اند. 
خریدار اجازه ندارد هیچیک از اجزای هواپیما را بعنوان اختراع جدید وطنی!  در اداره ثبت اختراعات ثبت کند. 
بدیهی است که ثبت کل هواپیما بعنوان کشف جدید! هم ممنوع است. 
7- شرکت سازنده هیچگونه مسوولیتی را در قبال هرگونه دستکاری سیستم سوخت هواپیما از جمله دوگانه سوز کردن آن نمی‌پذیرد. 
8- تعویض موتور هواپیما و کارگذاشتن موتور توپولوف در بدنه A380 و فروش آن تحت عنوان مدل RD کاملا ممنوع است.
9- به همین منوال، تعبیه موتور A380 در بدنه توپولوف و فروش آن بعنوان توپولوف ایرباسی ممنوع است.

#طنز

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۱۷
راویان
پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۲۷ ب.ظ

✅ دروغگوترین


سه نفر راهگذر دینارى پیدا کردند خواستند آن را مابین خود قسمت نمایند. یکنفر از آن‌ها گفت رفقا بیایید یک کاری بکنیم. گفتند چه کار؟ گفت هر یک از ما دروغی می‌گوییم، دروغ هرکس که بزرگتر شد دینار مال او باشد. گفتند بسیار خوب، اول تو بگو.
گفت پدر من تاجر عطر فروش بود، یکروز یک دانه تخم مرغ خرید و آن را آورده در زیر مرغی که در خانه داشتیم گذاشت. معلوم شد آن تخم مرغ از تخم مرغهای روسی بوده‌است زیرا جوجه خروسی که بیرون آمد زیاد عظیم‌الجثه بود، بطوری که پدر من اجناس عطرفروشی خود را به روی او بار کرده و در کوچه‌ها گردش نموده به معرض فروش در می‌آورد. بدیهی است چندی که گذشت پشت آن جوجه خروس به واسطه بردن بار زخم شد و به این سبب پدرم آن را در خانه نگاه داشت و بر حسب دستور یکی از دوستان قدری هسته خرما کوبیده بروی زخم می‌گذاشت. چندی که گذشت درخت خرمایی در پشت آن خروس سبز شد، روز به روز جثه آن خروس بزرگتر شده آن نخل هم نمو می‌نمود تا وقتی که درخت بارور شده خرماهای زیاد آورد. بچه‌ها برای چیدن خرما سنگ و کلوخ به جانب آن درخت پرتاب کرده، بقدری سنگ و کلوخ در پشت آن جوجه خروس جمع شده بود که یک قطعه زمین حاصلخیز در آنجا تشکیل یافته، پدرم یک جفت گاو آورده آن زمین را شخم زد و تخم هندوانه در آنجا کاشت. هندوانه‌ها به قدری بزرگ شده بودند که یک روز با چاقو خواستم یکی از آن‌ها را پاره بکنم، چاقو از دست من رها شده به درون هندوانه افتاد. فوراً طنابی به کمر پیچیدم و سر آن را خارج محکم کرده در هندوانه غوطه ور شدم تا چاقوی خود را به دست بیاورم. دیدم سه نفر ساربان در آنجا آمد و شد می‌کنند. از آن‌ها سراغ چاقوی خود را گرفتم، گفتند ای بابا خدا پدرت را بیامرزد ما حالا چندین روز است که سه قطار شتر با بار در اینجا گم کرده‌ایم و این سه چهار روزه هرقدر تفحص می‌کنیم چیزی بدست نمی‌آوریم، حالا تو آمده و چاقوی خود را می‌خواهی در اینجا پیدا بکنی!!
آن دو نفر رفیق دیگر که این دروغها را شنیدند گفتند کافی است هرگز ما نمی‌توانیم از این بزرگتر دروغ جعل نموده، این دینار را بگیر و ما را آسوده بگذار.

📗 هزار و یک حکایت
📝 خلیل خان ثقفى
📚 طنز

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۲۷
راویان
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ب.ظ

✅ خانم! زیپتو نکش... هنوز کارم تموم نشده !!


یکی از رفقا که مدت زیادی نیست 
که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران خودمون نائل اومده، نقل می‌کرد که ...

سر یکی از کلاس‌هایم توی دانشگاه، یه دختری بود که دو - سه جلسه اول ،
ده دقیقه مونده به تموم شدن کلاس، زیپ کوله اش رو می‌کشید و می گفت :
استاد ! خسته نباشید !!!
البته منم به شیوه همه استادهای دیگه به درس دادن ادامه می‌دادم و عین
خیالم نبود !
یه روز اواخر کلاس زیر چشمی می پاییدمش !
به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم :
خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!
کلاس از خنده  منفجر شد  ،
نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!
هیچ وقت هم توی دانشگاه دیگه با اون کوله ندیدمش !!!


🗂 طنز

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۹
راویان
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ب.ظ

✅ اختصار

 
گوینـد حـاج آقـا جمال که یکی از علماء شـیعه است به پـدر بزرگوارش گفت : مگر قرآن مجیـد بنایش بر اختصار کلمات نیست ، پدرش در جواب گفت : بلی بناى قرآن بر اختصار است ، آقا جمال گفت : پس چرا قرآن درباره اینکه پسـر دو برابر دختر ارث می‌برد می‌گویـد : و للذکر مثل حظ الانثیین ، یعنی ارث پسـر دو برابر دختر است . پدرش گفت : پس به نظر شـما باید چطور بگوید ؟ آقا جمال گفت : و للانثی نصف الذکر، مختصـرتر و بهتر بود پدرش در جواب گفت : آنوقت مادرت راضی نمی‌شد و می گفت کم است!
 
📗 گنجینه جواهر
📝 مرتضى احمدیان
🗂 طنز
 
از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۵
راویان
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۳ ب.ظ

✅ معجزه شهر!

 
آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران، خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشت به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی. 
در خیابان به بنایی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور، ولی البته نبود آدم دل ساده خبردار که آن چیست؟ برای چه شده ساخته، یا بهر چه کار است؟ فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی. 
ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه ی پهلوی آسانسور به سرانگشت فشاری و به یک باره چراغی بدرخشید و دری وا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فرو بست. دهاتی که همان طور بدان صحنه ی جالب نگران بود، ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا و پری چهر برون آمد از آن!
مردک بیچاره به یک باره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید در چهره اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی. 
پیش خود گفت که:«ما در توی ده این همه افسانه ی جادوگری و سحر شنیدیم، ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون کاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود. افسوس کزین پیش، نبودم من درویش، از این کار، خبردار، که آرم زن فرتوت و سیه چرده ی خود نیز به همراه درین جا، که شود باز جوان، آن زن بیچاره و من سر پیری برم از دیدن وی لذت و، با او به ده خویش چو برگردم و زین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده بگذارند، که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیرزنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی!!
 
📗 بحرطویل‌هاى هدهدمیرزا
📝 ابوالقاسم حالت
🗂 طنز
 
از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۴:۱۳
راویان
جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۴ ق.ظ

✅ آدمیـزاد

 
آدمیزاد دو تا پا داره و دو تا اعتقاد، یکى براى وقتى که حالش روبراهه و یکى هم براى موقعى که حالش خرابه. اسم این دومى رو گذاشته دین.
آدمیزاد جزو مهره دارانه و علاوه بر یه روح نامیرا از یه سرزمین آبا و اجدادى هم برخورداره تا زیاد به خودش نباله.
آدمیزاد به صورت طبیعى تولید مى‌شه، ولى حس مى‌کنه طریقه‌ى بوجود اومدنش غیر طبیعى بوده. براى همین دوست نداره راجع بهش حرف بزنه. بوجود مى‌آرنش، اما ازش نمى‌پرسن خودش دلش مى‌خواد یا نه.
آدمیزاد در کنار غریزه هاى تولید مثل و خوردن و آشامیدن، دو علاقه مفرط دیگه هم داره؛ سرو صدا راه انداختن و گوش به حرف کسى ندادن. میشه گفت آدمیزاد واقعاً موجودیه که همیشه موقع صحبت، گوشش جاى دیگه ایه. اگه ادم عاقلى باشه، حقشه که این کارو بکنه، آخه فقط بندرت حرف حسابى از دهن کسى در میاد. چیزى که آدما با کمال میل بهش گوش میدن وعده و وعیده، تملق و چاپلوسیه، تعریف و تمجیده، صلاحه که آدم همیشه سه درجه از حدى که خودش ممکن مى‌دونه چاپلوسى کردناش رو غلیظ تر کنه.
آدمیزاد نسبت به همنوع خودش بخیله، براى همینه که قانون رو درآورده. مى گه اگه من حق ندارم فلان کارو بکنم، پس بقیه هم نبایست حقش رو داشته باشن.
براى اینکه خاطرت از کسى جمع بشه، بهتره برى رو پشتش بشینى، تا وقتى روش نشستى، لااقل خاطرت جمعه که از دستت در نمیره، بعضى‌ها که حتى به شخصیت افراد اطمینان مى‌کنن.
آدما به دو دسته تقسیم مى‌شن: مذکرا، نمى‌خوان فکر کنن، مؤنثا نمى‌تونن فکر کنن. افراد هر دو دسته چیزى دارن که اصطلاحاً بهش مى‌گن احساس، مطمئن ترین راه براى برانگیختن اون تحریک نقاط خاصى از ساختمون اعصابه. اون وقته که بعضى آدما از خودشون شعر پس میدن...
هر آدمیزادى یه جیگر، یه طحال، دو ریه و یه بیرق داره. همه این چهار ارگان براش اهمیت حیاتى دارن. ممکنه آدمى جیگر، طحال یا یه ریه نداشته باشه، اما آدم بى بیرق پیدا نمى‌شه...
آدماى همراه وجود ندارن. آدماى حاکم داریم و آدماى تحت حاکمیت. با این وجود تا حالا نشده یه نفر به خودش حاکم بشه. آخه برده متخاصم همیشه زورش از اربابى که به حکومت کردن معتاد شده، بیشتره. هر آدمى نسبت به خودش ناتوانه.
آدمیزاد وقتى حس مى‌کنه کمرش دیگه شل شده، عالم و زاهد مى‌شه، بعدشم از شیرینى لذات زندگى دنیوى چشم مى‌پوشه، اسم این کارو میذاره درون نگرى.
آدماى پیر و جوون فکر مى‌کنن نژاداشون با هم فرق مى‌کنه، پیرا معمولاً یادشون میره که خودشون یه موقعى جوون بودن یا یادشون میره که دیگه پیر شدن. جوونا هم هیچ وقت حالیشون نمى‌شه اونا هم بالاخره یه روزى پیر مى‌شن.
آدمیزاد دلش نمى‌خواد بمیره، چون نمى‌دونه بعد از مرگ چى به سرش میاد. اما براى خودش خیال مى‌کنه که مى‌دونه. با این حال بازم دلش نمى‌خواد بمیره. آخه مى‌خواد همین زندگى رو یه کم دیگه هم ادامه بده. منظورش از یه کم، تا ابده.
 
📗 بعضى‌ها هیچوقت نمى‌فهمن
📝 کورت توخولسکى
🗂 طنز
 
راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۰۷:۱۴
راویان