چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۰۹ ب.ظ
✅ روزگار فقد بوتاکس!
حکایت است که حق جل و علا به یکی از اجلّهی صلحای بنی اسراییل وعدهی اجابت سه دعا فرمود. زوجه اش چون بر این مطلع شد آغاز وسوسه کرده، یکی از این سه دعا را در حق خود استدعا نمود. شوهرش گفت مطلوب تو چیست تا از خدای تعالی تمنا کنم؟ وی گفت که میخواهم زیباترین زنان بنیاسراییل باشم. زاهد دست به دعا برداشته آن را خواست حسب الموعود والمسئول!
جمال مرده اش را زندگی داد
رخش را طلعت فرخندگی داد
جوانی پیری اش را گشت هاله
پس از چلسالگی شد هژده ساله
چون در خود کمال حسن و جمال یافت به مقتضای؛
نکو رو تاب مستوری ندارد
ورش بندی ز روزن سر برآرد
آغاز جلوه کرده با بیگانگان آشنایی کرد. مرد عارف چون بر این دقیقه واقف شد غیرت کرده مراسم دعای بد که به موجب وعدهی کریمه رد نمیگشت در حق او بجای آورد و آن جمیله به یکباره سگی گشت و بنیاد نوحه کرد، برون آمدی از خانه و فریاد میکردی. اولادش چون بر این قضیه واقف گشتند بنیاد گریه و زاری کرده از والد ماجد خود دعای خیر در حق والده استدعا نمودند. پدر را بر حال ایشان ترحم آمده دعای دیگر که مانده بود در حق وی بکار برد. حاصل که به شومی آن میشومه هر سه دعای آن صالح ضایع شد.
📗 تاریخ نگارستان / ص 274
📝 احمدبن محمدغفارى کاشانى
تصحیح : مرتضى مدرس گیلانى
⬅️#حکایات
۹۵/۱۲/۱۸