راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۵۰ ب.ظ

✅ هیچ شاهدی در کار نیست


یک ماهی به قلاب ماهی گیری نوک زد. ماهی­ های دیگر از او پرسیدند، چرا این همه دُم دُم می­زنی؟ ماهی گیر کرده در قلاب گفت: «من دُم دُم نمی ­زنم، فضانورد هستم و دارم در کابین پرتاب تمرین بی ­وزنی می­کنم.» ماهی ­های دیگر گفتند: «ببینیم و باور کنیم.» و نگاه کردند تا ببینند چه می‌شود. ماهی در قلاب خودش را بلند کرد و در دایره‌ای بلند از آب پرید بیرون. ماهی ­های دیگر گفتند: «او منطقه ما را ترک کرد و به فضا پرتاب شد. ببینیم وقتی برگشت، چی تعریف می‌کند.» ماهی برنگشت. ماهی­ ها گفتند: « پس این حقیقت دارد که نیکان گفته ­اند، بالا بهتر است تا پایین.» فضانورد پشت فضانورد بود که به قصد تمرین به کابین پرتاب می‌رفت و به فضا پرواز می‌کرد. فضانوردان صف می ­ایستادند و منتظر می‌شدند نوبت شان برسد. در ساحل ماهی گیری تنها نشسته بود و می‌گریست. یکی از فضانوردان رو به او کرد و گفت: «ای ماهی بزرگ، چرا گریه می‌کنی؟ آیا تو هم فکر می‌کردی این بالا بهتر است؟» ماهی گیر گفت: «نه، به خاطر این گریه نمی‌کنم، گریه می‌کنم چون نمی‌توانم برای کسی تعریف کنم، که امروز و این­جا چه اتفاقی دارد می‌افتد. پنجاه و هشت ماهی در یک ساعت و تا چشم کار می‌کند، هیچ شاهدی در کار نیست.»

📗 گزیده داستانک های جهان
📝 کریستا راینیگ / مترجم : ناصر غیاثى 
⬅️#داستانک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۵۰
راویان
پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۹ ب.ظ

✅ گردن کلفتی بدون زاپاس


روز یک‌شنبه بابابزرگ دوستانش را به ناهار دعوت کرده بود. عیسی خان زودتر از همه آمد و ماشینش را درست مقابل در پارکینگ منزل آقای میربابایی پارک کرد. آقای میربابایی روی در پارکینگ منزلش با خط نستعلیق دو دانگ نوشته است:
 پارکینگ = پنچری
بابا بزرگ گفت: کاش کمی جلوتر پارک می‌کردی. عیسی خان گفت: ماشین مال من است، هر کجا که دلم بخواهد پارک می‌کنم. 
بابا بزرگ گفت: کاش نوشته روی در پارکینگ آقای میربابایی را هم می‌خواندی.
عیسی خان گفت: از مادر زاده نشده است کسی که ماشین مرا پنجر کند. 
بابا بزرگ گفت: اگر پنچر کرد چه کارش می‌کنی؟ عیسی خان گفت: سر و تهش را جفت می‌کنم. 
همه خندیدند. عیسی خان در نوجوانی نایب قهرمان کشتی آموزشگاه‌ها بوده. فن «سر و ته یکی» را شگرد دارد. با بابا بزرگ روی چمن‌های پارک شهر تمرین کشتی می‌کرده‌اند. در مسابقات مقدماتی هم دو بار کشتی را با ضربه فنی به مرحوم توفیق جهانبخت واگذار کرده است. مادر بزرگ چای دوم را آورد گفت: عیسی خان! شما را به خدا با این پا درد مزمن،‌این قدر یک لنگه پا پشت پنجره نایستید. 
عیسی خان حواسش به ماشین بود،‌گفت: خیلی ممنون، صرف شد. همه خندیدند.
عیسی خان همچنان از پشت پنجره به کوچه نگاه می‌کرد و منتظر بود که قبل از آغازعملیات پنچری،سروته آقای میربابایی را جفت کند.
هنگام صرف نهار، عیسی خان بشقاب غذایش را برد پشت پنجره وایستادنکی شروع کرد به خوردن. بابابزرگ یک صندلی گذاشت پشت پنجره و گفت: اقلا بنشین روی این صندلی که غذا به تنت بچسبد. عیسی خان نشست روی صندلی و پایش را زیربدنش جمع کرد که از ارتفاع بیشتری تحرکات احتمالی توی کوچه را زیر نظر داشته باشد.
بعد از نهار سریال مورد علاقه عیسی خان از تلوزیون پخش می‌شد .عیسی خان گفت: شما نگاه کنید. من چشمم به ماشین است. بعد از سریال مهمانها مختصر چرتی زدند. اما عیسی خان بیدار نشسته بود و ماشین را می‌پایید.
هنگام عصر، مهمان‌ها چای خوردند و خاطره تعریف کردند. عیسی خان حواسش به ماشین بود. ناگهان عیسی خان مثل فنر از جا در رفت و با پای برهنه به طرف کوچه دوید. گفت: پنچر شد. پنچر شد.
مشت‌هایی که عیسی خان به در پارکینگ آقای میر بابایی می‌کوبید، هر کدامش می‌توانست فیلی را بخواباند، یا ادمی را از خواب بیدار کند.
خانم ملکوتی، همسایه‌ی دست راستی که از خواب بیدار شده بود اومد دم در و گفت: آقا با کی کاردارید؟ عیسی خان گفت: به شما مربوط نیست آبجی، با آقای میربابایی کار دارم.
خانم ملکوتی گفت: تشریف ندارند، مسافرتند.
عیسی خان ناگهان به شیوه ی کشتی گیرها خالی کرد و نفسش به شمارش افتاد. گفت: آخر من چطور بدون زاپاس به خانه برگردم.
غروب، عیسی خان پشت سر هم قنداغ و چای نبات هورت می‌کشید و علی آقا آپاراتچی با عجله مشغول پنچرگیری بود.

📗 گردن کلفتی
📝 منوچهر احترامی
⬅️ #طنز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۹
راویان
پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۴۳ ب.ظ

🎵🎵 تک بیت‌های ناب 1️⃣


معنی برجسته‌ای چون سرو می‌باید بلند
ورنه هرکس می‌تواند مصرعی موزون کند!
#سیّدا_نسفى / متوفى 1123

آن عشق که در پرده بماند، به چه ارزد؟
عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ
#شفایی_اصفهانی / متوفی 1037

گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی سبب سویش
مرا زین پای بی فرمان چه ها بر سر نمی‌آید؟
#صائب_تبریزى / متوفى 1081

از سر کوى تو نبود ره بیرون شدنم
بس که بر روى هم اینجا، دل و جان افتاده ست
#حزین_لاهیجى / متوفى 1181

اهل دنیا را ز غفلت زنده می پنداشتم
خفته دایم مردگان را زنده می بیند به خواب!
#وحید_قزوینی / متوفى 1112

هشیار نشد هرکه ز گفتار تو شد مست
غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد
#سنایى_غزنوى / متوفى 535

رایگانی به تو کی بوسه دهند؟ آن قومی
کز پی بچه‌ی خود شیربها می‌خواهند!
#کمال‌الدین_اسمعیل / متوفی 635

در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند!
#مسیح_کاشانی / متوفی 1066

در عشق اگر دمی قرارت باشد
با صحبت نیکوان چکارت باشد؟!
#ظهیرالدین_فاریابى / متوفى 598

هرکه امشب می ننوشد او به ما منسوب نیست
پارسا در حلقه‌ی مستان نشستن خوب نیست
#قدسی_مشهدی / متوفی 1056

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۴۳
راویان