آدمیزاد دو تا پا داره و دو تا اعتقاد، یکى براى وقتى که حالش روبراهه و یکى هم براى موقعى که حالش خرابه. اسم این دومى رو گذاشته دین.
آدمیزاد جزو مهره دارانه و علاوه بر یه روح نامیرا از یه سرزمین آبا و اجدادى هم برخورداره تا زیاد به خودش نباله.
آدمیزاد به صورت طبیعى تولید مىشه، ولى حس مىکنه طریقهى بوجود اومدنش غیر طبیعى بوده. براى همین دوست نداره راجع بهش حرف بزنه. بوجود مىآرنش، اما ازش نمىپرسن خودش دلش مىخواد یا نه.
آدمیزاد در کنار غریزه هاى تولید مثل و خوردن و آشامیدن، دو علاقه مفرط دیگه هم داره؛ سرو صدا راه انداختن و گوش به حرف کسى ندادن. میشه گفت آدمیزاد واقعاً موجودیه که همیشه موقع صحبت، گوشش جاى دیگه ایه. اگه ادم عاقلى باشه، حقشه که این کارو بکنه، آخه فقط بندرت حرف حسابى از دهن کسى در میاد. چیزى که آدما با کمال میل بهش گوش میدن وعده و وعیده، تملق و چاپلوسیه، تعریف و تمجیده، صلاحه که آدم همیشه سه درجه از حدى که خودش ممکن مىدونه چاپلوسى کردناش رو غلیظ تر کنه.
آدمیزاد نسبت به همنوع خودش بخیله، براى همینه که قانون رو درآورده. مى گه اگه من حق ندارم فلان کارو بکنم، پس بقیه هم نبایست حقش رو داشته باشن.
براى اینکه خاطرت از کسى جمع بشه، بهتره برى رو پشتش بشینى، تا وقتى روش نشستى، لااقل خاطرت جمعه که از دستت در نمیره، بعضىها که حتى به شخصیت افراد اطمینان مىکنن.
آدما به دو دسته تقسیم مىشن: مذکرا، نمىخوان فکر کنن، مؤنثا نمىتونن فکر کنن. افراد هر دو دسته چیزى دارن که اصطلاحاً بهش مىگن احساس، مطمئن ترین راه براى برانگیختن اون تحریک نقاط خاصى از ساختمون اعصابه. اون وقته که بعضى آدما از خودشون شعر پس میدن...
هر آدمیزادى یه جیگر، یه طحال، دو ریه و یه بیرق داره. همه این چهار ارگان براش اهمیت حیاتى دارن. ممکنه آدمى جیگر، طحال یا یه ریه نداشته باشه، اما آدم بى بیرق پیدا نمىشه...
آدماى همراه وجود ندارن. آدماى حاکم داریم و آدماى تحت حاکمیت. با این وجود تا حالا نشده یه نفر به خودش حاکم بشه. آخه برده متخاصم همیشه زورش از اربابى که به حکومت کردن معتاد شده، بیشتره. هر آدمى نسبت به خودش ناتوانه.
آدمیزاد وقتى حس مىکنه کمرش دیگه شل شده، عالم و زاهد مىشه، بعدشم از شیرینى لذات زندگى دنیوى چشم مىپوشه، اسم این کارو میذاره درون نگرى.
آدماى پیر و جوون فکر مىکنن نژاداشون با هم فرق مىکنه، پیرا معمولاً یادشون میره که خودشون یه موقعى جوون بودن یا یادشون میره که دیگه پیر شدن. جوونا هم هیچ وقت حالیشون نمىشه اونا هم بالاخره یه روزى پیر مىشن.
آدمیزاد دلش نمىخواد بمیره، چون نمىدونه بعد از مرگ چى به سرش میاد. اما براى خودش خیال مىکنه که مىدونه. با این حال بازم دلش نمىخواد بمیره. آخه مىخواد همین زندگى رو یه کم دیگه هم ادامه بده. منظورش از یه کم، تا ابده.
📗 بعضىها هیچوقت نمىفهمن
📝 کورت توخولسکى
🗂 طنز
راویان را مىتوانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.