راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راویان» ثبت شده است

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۵۱ ب.ظ

✅ شیخ اشراق و دیرشدگى ازدواج کیانا


دیگر رو شده بود که غرض از روزه گرفتن و سفره انداختن و زیارت رفتن خاله عفت، دیرشدگی ازدواج کیاناست؛ مساله‌ای ساده که داشت بسیار بغرنج و ماورایی می‌شد؛ کیانا زشت و تلخ و بداخلاق بود و بعداز سی سال کسی حاضر به ازدواج بااو نبود. حتی قبولی با تأخیرش در دانشگاه هم بخت دختر را باز نکرد. غصه کیانا داشت خاله را از پا درمی‌آورد. روانی‌اش کرده بود. قرص می‌خورد. گریه می‌کرد. نذر می‌کرد و در خلوت برای فرید می‌نالید که بچه‌ام بدبخت می‌شود، هرگز شوهر پیدا نمی‌کند، می‌ترشد و تنها می‌ماند.
فرید می‌دید خاله‌اش واقعاً در سودای ازدواج کیانا در حال دیوانه شدن است. از طرفی با تمام اطمینانی که به گوناگونی طبیعت و تنوع سرشت آدمیان داشت، شک داشت آیا در این دنیای به این گوناگونی مردی یافت می‌شود که کیانا را تحمل کند یا نه؟ در همین روزگار که فرید به دل‌نگرانی خاله عفت فکر می‌کرد، در بوفه دانشگاه، کوهیار را دید. این کوهیار رسماً یک شاخ متحرک بود که به همه فرو می‌رفت؛ ستیزه جو، خود برتربین و پنجه کش.
فرید با خود اندیشید اگر این کوهیار الاغ داماد ما می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد؟ این یک زاویه نگاه جدید و ابداعی بود که شب قبل آن را در کتابی خوانده بود. کتاب پیشنهاد داده بود مزخرف‌ترین آدم زندگی‌تان را تصور کنید و از خود بپرسید اگر او در نسبتی جدید و خوشایند با شما قرار بگیرد چه اتفاقی می‌افتد؟ کوهیار، نچسب و عصبی و بیمار بود. هیچ نسبتی با او خوشایند نبود. همیشه خودش را در رقابت با بقیه می‌دانست؛ حتی ممارست علوم عقلی نتوانسته بود نجاتش دهد، بس که گرفتار رذایل کلاسیک بود! اگر هزار سال پیش به دنیا آمده بود، یک مغول کشورگشا بود؛ بشدت به جهانگیری علاقه داشت و می‌گفت؛ روزی آوازه‌ام در جهان می‌پیچد. حسود بود؛ خصوصاً نسبت به فرید و روی هم رفته بد ذات! با این حال چهار تا کتاب خوانده بود یکی دو جا تدریس می‌کرد و پس فردا که دکترا می‌گرفت، می‌توانست ویترین خانواده خاله عفت هم باشد. برای کیانا هم خوب بود. از آن طرف زشتی و درشتی کیانا هم به افکار فلسفی او و تلاش علمی‌اش کمک می‌کرد. از قدیم گفته‌اند زن زشت، آدم را فیلسوف می‌کند. به اندازه کافی هم گیج می‌زد که با اندک کار حساب شده روی ذهنش بتوان نتیجه گرفت. جدای اینها اگر کوهیار با کیانا ازدواج می‌کرد، پرونده یک دعوای قدیمی شخصی بین فرید و کوهیار بسته می‌شد. کوهیار یکی از افتخارات خود را آن می‌دانست که هیچ زنی نمی‌تواند او را از پا درآورد و قدرت او در بی‌محلی به زنان و در عین حال فرمانروایی بر آنهاست. فرید با خودش فکر کرد بد نیست از این بد ذاتی و حسادت رفیقش انتقام بگیرد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۵۱
راویان
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ

🎵 فروشی نیست!


دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده بـه مرهم نفروشم
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
کو محرم غم گشته دل زنده بـه دردى
کین راز، بـه دل مردهٔ خرم نفروشم
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
از راه زبـان بـر دل همدم نفروشم
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
الّا ز ره چشم بـه محرم نفروشم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
تا پیش ز کس دم نخرم، دم نفروشم
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی‌است
این نیست بـه هستی ابـد کم نفروشم
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
زهری که بـه صد مهرهٔ ارقم نفروشم
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
کان را بـه بهین حلهٔ آدم نفروشم
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
این یک شب خلوت که به هر هفته مرا هست
حقا که بـه شش روز مسلم نفروشم
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بـر پـرده‌ دران رشتهٔ مریم نفروشم

#خاقانی
#اشعار

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۲۹
راویان
پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۴۳ ب.ظ

✅ زنبیل که خرد؟


شبی سلیمان علیه‌السلام مناجات می‌کرد و قدم بر بساط انبساط داشت، گفت بار خدایا این همه دیو و پری را به فرمان من کردی و ابلیس پادشاه ایشان است و همه‌ی بلا و محنت مومنین از اوست بمن ندادی، بار خدایا او را بمن ده تا او را بند کرده در زندان کنم. خدای تعالی او را گفت: نبایدت! او الحاح کرد و تضرع کرد و بدان سرّی که اسم اسماء خاصیت او بود سوگند داد. خداى تعالى بفرمود تا او را پیش سلیمان آوردند. او ابلیس را ببست و در زندان کرد.
و چون از زنبیل بافتن فارغ شد، زنبیل ببازار فرستاد تا بفروشند، هیچ کس نخرید. باز آوردند، سلیمان علیه‌السلام آن شب گرسنه بخفت. دیگر روز زنبیلی دیگر ببافت و هردو ببازار فرستاد، هیچ کس نخرید. دوم شب هم گرسنه بخفت. سیم روز زنبیل دیگر ببافت و ببازار فرستاد، هم نخریدند. گفت: بار خدایا سه روز است تا کس زنبیل من نمی‌خرند و من گرسنه مانده‌ام، این چیست؟
گفت: یا سلیمان بدانکه ابلیس که تو او را ببسته‌ای، مهتر بازارها و شریک دکان‌ها و مال‌هاست، چنانکه در کلام عزیز خود گفت: وشارکهم فی‌الاموال والاولاد، ولایت عمارت دنیا او راست. غفلت و امل و دوستی دنیا و طلب سود و زیادت، همه ولایت و لشکر اوست. چون مهتر بازارها و شریک دکان‌ها و مال‌ها بزندان واداشته‌ای و بسته بود، و غفلت و امل از دل‌ها بیرون شود، زنبیل که خرد؟ 
یا سلیمان اگر او نبودی خود بودی که نوبه بتو نرسیدی، و بودی که آدم و حوا از بهشت بدر نیفتادندی. ما بحکمت خود چنانکه خواستیم اسباب ساخته و ابلیس را سبب دوام عمارت و بقای دنیا تا بقیامت ساخته‌ایم. سلیمان علیه‌السلام گفت: بار خدایا من اورا رها کنم؟ یا سلیمان ما گفتیم و تو اکنون بدانستی که گرسنه شدی، رها کن اورا. رها کرد و سخت گرسنه بود. در حال زنبیل ببازار فرستاد و بخریدند، نان خرید و بخورد و از آن عجایب او را حکمت‌ها معلوم بعنایت خدای تعالی.

📗 تحفة الملوک
📝 امام محمد غزالى
📚 حکمت

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۴۳
راویان
چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ

💠 به من ایمان بیاور


به من ایمان بیاور
در یک لحظه می توانم 
تنها یک لحظه 
خورشید را به آغوشت بیاورم
و ماه را به اتاقت
به من ایمان بیاور
معجزه من
آغوش زنى است به طعم دریاها 
چیزى که هیچ بهشتى ندارد!

Joumana Haddad, Lebanese Poet
#جمانه_حداد / شاعر لبنانى
ترجمه #بابک_شاکر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰
راویان
چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ

✅ تظاهر دانایى


شما در جامعه‌ای زندگی می‌کنید که کلمه نمی‌دانم و بلد نیستم کمتر از هر کلمه‌ی دیگری به گوشتان می‌خورد. چطور جماعتی تا قبل از این که بدانند که نمی‌دانند به دنبال دانستن خواهند رفت... مگر ممکن است؟
ظریفی از دوستان تعریف می‌کرد از بسیاری از آدم‌های تحصیل کرده دور و برم پرسیدم که جزایر لانگرهانس کجاست؟ گفت باور کردنی نبود. آن‌هایی که می‌دانستند که می‌گفتند ولی باقی به جز یکی دو نفر که گفتند نمی‌دانیم، همه سعی کردند از اقیانوس اطلس گرفته تا مدیترانه و دریای مانش این جزایر را یک جایی بگنجانند!

🔸جزایر لانگرهانس اصلاً در دریایی وجود ندارد و جزء اعضاء ترشحى لوزالمعده است.

📗 جامعه شناسى خودمانى
📝 حسن نراقى
📚 فرهنگ

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۱
راویان
شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۷ ب.ظ

💟 آگهی همسریابی


زنی هستم بیست و هشت ساله
با عادت‌هایی غریب
و اشتباهاتی هم‌قد خودم
که صبح تا صبح دندان‌هایم را مسواک می‌زنم
پشت میز اداره می‌نشینم
و غصه‌هایم را
با خواندن “نیازمندی‌ها”ی روزنامه فراموش می‌کنم

من از توفان‌های بسیاری گذشته‌ام
من به حقوق همه‌ی حیوانات – حتی بشر- احترام می‌گذارم
من زجر کشیدن در راه یک هدف را
به لذت‌های زودگذر ترجیح می‌دهم
سینما را تحریم کرده‌ام
دامن‌های تنگ و پاشنه‌های بلند
حق آزادانه فکر کردن را از آدم می‌گیرند

خدای من مهربان است
او جهنم را برای عذاب وجدانم
و ویاگرا را برای بقای نسلم آفریده
من آدم بودن را با همه‌ی مضراتش پذیرفته‌ام
در این دنیایی که از هر گوشه‌ی سقفش
بمب شیمیایی چکه می‌کند
آدم باید احمق باشد که آرزوی فرشته شدن کند
و به زخم شانه‌هایش بال بدوزد

مردی که دنبالش می‌گردم
باید شریک اعتقاداتم باشد
او نباید در کتاب‌ها زندگی کند
و صورتش را برای هر ابرقدرتی جلو بیاورد
برای او دو شرط گذاشته‌ام:
اول اینکه هیچ‌ وقت از رفتن خسته نشود
دوم اینکه فقط از کفش‌هایش اطاعت کند.

📝 مانا آقایی
🗂 دل‌نوشت

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۷
راویان
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ب.ظ

✅ تـدبیر...!


پس از فتح بغداد و بر چیدن خلافت پانصد ساله عباسیان که با توصیه و ملازمت خواجه نصیرالدین طوسى در تشجیع هلاکو خان انجام شد، سنیان و هوادران خلافت مى‌کوشیدند با استفاده از پایبندى مغولان به خرافات و عوامل جادویى، و با استناد به حدیثى از پیامبر که سنى‌ها نقل مى‌کنند" هیچکس خون خلفاء مرا بر زمین نمى‌ریزد الا اینکه از بهشت دور است" ، قداست خلیفه را پوششى براى حفظ جان او قرار دهند. هلاکو را مى‌ترساندند که اگر آسیبى به خلیفه برسد، زمین و زمان سیاه و آثار قیامت ظاهر خواهد شد.

پس خواجه به نزد سلطان رفت و گفت امر کن که ملازمان و مصاحبان خلیفه را در چادرى منزل داده و به قتل ایشان مبادرت کن، پس حکم جارى شد، خلیفه درحضور سلطان وخواجه ایستاده و خواجه تحریص در قتل خلیفـه داشـت بعـضی از علماء عامـه کـه در اردوی کیـوان شـکوه ھلاکـوخان منزل داشتند و مصاحبت مى‌کردند به ھلاکو خان معـروض داشـتند کـه خلیفه از سادات و از اھل بیت و خویشان پیغمبر ص است و مصلحت درقتل او نیست چه اگر کشته شود همانا زمین بلرزد و شکافته شود و لشگر را فرو برد وآسمان به سر زمین افتد و عذابها نازل شود خواجه فرمود که این ھا همه سخن ھای باطل است چه فرزند پیغمبر ص را کشتند و آسمان بر زمین نیامد و عذاب نازل نشد با آنکه آسمان و زمین به واسطۀ او برپای بود و برحق بود و بناحق خون او را ریختند و شھیدش ساختند و این خلیفه بر باطـل و ظـالم و غاصـب حقـوق اسـت در قتـل او عـذابى نـازل نخواھـد شـد پـس بـاز علمـاء عامـه در مقـام منـع برآمدند وھلاکوخان را نیز خوفى دردل به ظھور پیوست چون خواجه کار را بدین منوال دید فرمود که مى‌خواھی که خون او بر زمین ریخته نشود پس امر کن که او را در نمدی به پیچـند و او را با دست و بازو در همان بساط آنقـدر بمالند که در آنجا کارش تمام شود و خون او بر زمین ریخته نشود. ھلاکـو خـان را این سخن پسند آمد و گفت که بساط آوردند و او را درآنجا پیچـیدند و آنقدر مالش دادند که خلیفه مستعصم عباسى عمر خود را به علماء عامّه بخشید.  

📚منابع:
#جامع‌التواریخ / جلد 2 #رشید‌الدین_فضل‌الله_همدانى
#تاریخ_اجتماعى_ایران / جلد 2 #مرتضى_راوندى
#قصص_العلماء #محمد_تنکابنى
🗂#تاریخ

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۹
راویان
يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۸ ب.ظ

✅ دختری که کتاب بخواند


با دخترى دوست شو که کتاب بخواند.
با دختری دوست شو که پولش را به جای لباس خرج کتاب کند.
دختری که لیست بلندی از کتاب‌ها را برای خواندن تهیه کرده‌است؛
دختری که کارت کتابخانه سال‌های کودکیش را هنوز با خود دارد.
دختری را پیدا کن که اهل خواندن باشد.
تشخیصش سخت نیست.
حتماً همیشه در کیفش کتابی برای خواندن دارد.
کسی که به کتابفروشی، عاشقانه نگاه کند.
و پس از یافتن کتابی که مدت‌ها در جستجویش بوده، اشک شوق در چشمانش حلقه زند.
کسی که بوی کاغذ کاهی یک کتاب قدیمی، برانگیخته‌اش کند.
با دختری دوست شو که اگر در کافه منتظرت ماند، انتظارش را با خواندن کتاب پر کند.
حتی اگر به دروغ، از خاطره مطالعه کتاب‌های بزرگی نام برد که هرگز نخوانده‌است، تشویقش کن. چرا که او لذت اغراق را در درک و فهم تجربه می‌کند و نه زیبایی.
با دختری زندگی کن که کتاب بخواند و برای تولدش و سالگرد آشنایی،
و همه‌ی اتفاق‌های خوب، به او کتاب هدیه بده.
به او نشان بده که «عشق به کلمات»را می‌فهمی و درک می‌کنی.
به او نشان بده که می‌فهمی که او فرق واقعیت و خیال را می‌فهمد.
به او، حتی اگر دروغ بگویی، دروغ‌ گفتن‌ات را درک می‌کند. او کتاب خوانده‌است.
او می‌داند که انسان‌ها فراتر از واژه‌ها هستند
و در رفتارشان، هزار انگیزه و ارزش و گریز ناگزیر پنهان است.
او لغزش و خطای تو را بهتر از دیگران درک خواهد کرد.
با او، حتی اگر خطا کنی، بهتر می‌فهمد.
او کتاب خوانده‌است و می‌داند که انسانها هرگز کامل نیستند.
در کنار او اگر شکست بخوری، او می‌فهمد.
او زیاد خوانده‌است و می‌داند که راه موفقیت،‌ با شکست سنگفرش شده.
او رویا پرداز نیست و با هر شکست، محکم‌تر از قبل کنارت می‌ماند
اگر با دختری دوست شدی که اهل خواندن بود، کنارش باش.
اگر دیدی نیمه شب، برخاسته و کتابی در دست، گریه می‌کند،در آغوشش بگیر.
برایش فنجانی چای بیاور. بگذار در دنیای خودش بماند.
با دختری زندگی کن که اهل خواندن باشد.
او برایت حرف‌های متفاوت خواهد زد.
و دنیایی متفاوت خواهد ساخت.
غم‌های عمیق و شادی‌های بزرگ هدیه خواهد آورد.
او برای فرزندانت نام‌هایی متفاوت و شگفت خواهد گذاشت.
او به آنها سلیقه‌ای متفاوت و متمایز هدیه خواهد کرد.
او می‌تواند برای فرزندانت تصویر زیبایی از دنیا بسازد؛ زیباتر از آنچه هست.
با دختری زندگی کن که اهل خواندن باشد.
چون تو لیاقت چنین دختری را داری.
تو لیاقت داری با کسی زندگی کنی که زندگیت را با تصویر‌های زیبا رنگ زند.
اگر چیزی فراتر از دنیا را می‌خواهی، با دختری زندگی کن که اهل خواندن باشد.
و چه بهتر که اهل نوشتن هم باشد…
Rosemarie Urquico / 
You should date a girl who read.
📝 رزماری اورکویکو / نویسنده فیلیپینی
🗂 ادبیات / ترجمه آزاد

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۸
راویان
شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ب.ظ

✅ نان حلال، مـزد دیـن


ابراهیم بن ادهم رحمةالله علیه که امیرى بگذاشت و توبه کرد، با خود اندیشید که اندر خراسان نان حلال نمى‌یابم که بخورم، چه چاره کنم؟ به عراق آمد و به گرد همه عراق بگشت. دلش بدان قوتها قرار نگرفت و به طوس رفت و آنجا مزدورى همى کرد با مردى باغبان، هر ماه ده درم سیم. روزى خداوند باغ بیامد و با غلام و خادم، گفت: یا ابراهیم، ما را انار شیرین مى‌باید. ابراهیم برفت و انارى چند بیاورد نیکوتر و پیش ایشان بنهاد. چون بشکستند همه ترش بود. گفتند: چرا انار شیرین نیاوردى؟ گفت: نمى‌دانم که ترش کدام است و شیرین کدام. گفتند: چندین گاه است که اندر این باغ مى‌باشى و از این باغ انار نخوردى و ندانى که کدام شیرین است و کدام ترش؟ گفت: شما مرا از بهر نگاه داشتن آورده‌اید نه از بهر ضایع کردن. خداوند باغ را عجب آمد، گفت: اى جوانمرد، این چنین باریک مگیر که نه ابراهیم ادهمى!
ابراهیم کلید باغ مر خداوند باغ را داد و قصد رفتن کرد و گفت: من بیش از این، این شغل نکنم. بسیار الحاح کردند و گفتند: اگر خواهى تا مزدت زیادت کنیم. گفت: البته من به هیچ حال این کار نکنم زیرا که تا اکنون مزد کار مى‌دادند، پس از این مزد دین مى‌دهند و مرا به پارسایى منسوب مى‌کنند و این زیادت، از پارسایى به من مى‌دهند. این بگفت و برفت و روى براه نهاد.

🔻#پى‌نوشت : این حکایت با مسؤلین و مدیران حقوق‌های نجومی و پاداش‌ها و ریخت و پاش‌های بیت‌المال چه تناسبی دارد؟!
هر کسى در حرم عشق تو محرم نشود
هر بـراهیم  بـدرگاه تـو ادهـم نشود
#سعدى

📗 پند پیران 
📝 تصحیح : جلال متینی
🗂 حکایات

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۳
راویان
شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۶ ب.ظ

🎵همچو قذافی ترا فرجام خواهد شد، برو!


✔️خطاب به حاکم بحرین؛

آفتاب عمر تو بر بام خواهد شد، برو!
همچو قذافی ترا فرجام خواهد شد، برو!

دوش در جام جهان بین دیده ام، تردید نیست
جام زهرت عاقبت در کام خواهد شد، برو!

سکه اخلاق در عهد تو شد بی اعتبار
دین ز ننگ نام تو بدنام خواهد شد، برو!

خلق از بیداد تو دیریست گشته بی قرار
شهرها یکباره نا آرام خواهد شد، برو!

رفتنت شادی فزاید مردمان را، شک مکن 
دست کم یک هفته جشن اعلام خواهد شد، برو!

مرغ جان را دامها دست قضا بنهاده است
مرغ جانت عاقبت در دام خواهد شد، برو!

من که می دانم «شبی عمرت به پایان می رسد
وان شب فرخنده عید عام خواهد شد»، برو!

گیرمت بختی چو بخت النصر بوده سالها
لیک پایان تو چون صدام خواهد شد، برو!

#سعید_رضوى_فقیه
#اشعار_طنز

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در کانال تلگرام دنبال کنید.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۶
راویان