راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان

امانت در نقل ، صداقت در قول

راویان ، وبلاگ متفاوت ، مجالى براى اندیشیدن
مجموعه اى از ؛
روایات ، حکایات ، خاطرات ، داستان ، شعر ، هنر ، طنز ، و .....
فرهنگ ، هنر ، سیاست ،

راویان : " امانت در نقل و صداقت در قول "
محدثى مستند...
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر رواى است بر من نیست
" نظامى "

💢 راویان هیچ متن و نوشته‌اى را بدون ذکر سند و منبع اثر منتشر نمی‌کند.
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راویان» ثبت شده است

جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۶ ب.ظ

✅ عشق، هست، چون نیست...!


عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس می‌شود. می‌شوراند. منقلب می‌کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می‌دارد. می‌گریاند، می‌چزاند. می‌کوبد و می‌دواند. دیوانه به صحرا!

گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می‌جوشد، بی‌آنکه ردش را بشناسی. بی‌آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده . شاید نخواهی هم .شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی...


📗 جای خالی سلوچ / ص 202
📝 محمود دولت آبادى
🗂 ادبیات

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در کانال تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۶
راویان
جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۸ ب.ظ

✅ وجه تسمیه یک اصطلاح


اصطلاح "کج دار و مریز" یا به صورتی که بیشتر مردم فهم می‌کنند و می‌نویسند «کج دار و مریض» از جمله اصطلاحاتی است که توسط مردم به اشتباه به کار می‌رود. مردم آن رابا مریضی مرتبط می‌دانند. این اصطلاح در اصل کج دار و مریز است. به معنای اینکه ظرف را کج نگه دار و در عین حال مواظب باش که نریزد. بنابراین می‌بینید که نسبتی با مریضی ندارد. 

رفتــم بـه سـر تـربت شمس تبـریـــز
دیــدم دوهــــزار زنگیــــان خونــریـــز
هر یک به زبان حال با من می‌گفت
جامی که به دست توست کج‌ دار و مریز
#لاادرى

یارب توجمال آن مه مهرانگیز
آراسته‌ای به سنبل عنبر بیز
پس حکم همی کنی که در وی منگر
این حکم چنان بود که کج دار و مریز
#خیام

عبارت کج دار و مریض هم سنگ و هم معناى دست به عصا رفتن و کنایه از رفتار با احتیاط و مدارا با شرایط موجود و تحمل سختى، چونان نگه داشتن یک ظرف حاوى مایعات به صورت کج است . 

🗂 ضرب‌المثل

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در کانال تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۸
راویان
جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ

🎵 تجاوز گروهی !!


فریاد زدم: الف....
یکی پاسخ داد:
به به چه ب قشنگ و خوبی گفتی!
فریاد زدم: الف!!
یکی دیگر گفت:
زیباتر از این پ تا کنون نشنفتی!
فریاد زدم: الف!!!
یکی زد فریاد:
گاف است که گفته ای
چه حرف مفتی!

در دایرۀ مبهم و محدود لغات
من مات شده در آن هجوم کلمات
فریاد زدم: من از الف می گویم...
منظور من از الف همانا الف است
انگار که گوشهایتان منحرف است!

در وادی فهم واژه ها گم شده ایم
از کثرت فهم بود یا کثرت وهم
دیری ست پر از سوء تفاهم شده ایم

رفتار من و تو چیست روزان و شبان؟
یک نوع تجاوز گروهی به زبان!

انگار که دشمن الف تا یاییم
هر روز حریم واژه را
مورد تجاوز قرار می دهیم!

#محمدرضا_ترکى
#اشعار


راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در کانال تلگرام دنبال کنید.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۸
راویان
پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۲ ب.ظ

✅ شرط


آرتور شوپنهاور، در رستوران وقتی پشت میز می‌نشست، همیشه یک سکهٔ طلا روی میز می‌گذاشت و چون نهارش تمام می‌شد، دوباره آن سکه را در جیب می‌نهاد. یکبار پیشخدمتی از او پرسید:"آقای شوپنهاور، ممکن است بفرمایید چرا چنین می‌کنید؟"شوپنهاور جواب داد:"با خودم شرط بسته‌ام، اولین روزی که در این رستوران، مشتری‌ها در باب مطلبی غیر از اسب و سگ و مسائل جنسی، صحبت کنند، آن سکه را به صندوق اعانه ی فقرا بیندازم!"

📗 ماجراهای جاودان در فلسفه
📝 هنری توماس & دانالی توماس
🗂 خاطرات

راویان را مى‌توانید با مطالب متنوع تر در کانال تلگرام دنبال کنید.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۲
راویان
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ب.ظ

✅ فرهنگ ناب ایرانی


از تو کیفم دوهزارتومانی درآوردم و به راننده دادم. هشت هزار تومان پول داشتم، چهار تا دوهزارتومانی. 
راننده گفت: خرد بده خانوم. 
گفتم: خرد ندارم، هفت‌تیر پیاده می‌شم. 
گفت: نگه می‌دارم برو خرد کن بیار. 
گفتم: من نمی‌کنم این کارو آقا. 
گفت: یعنی چی. 
گفتم: وظیفه‌ی من نیست. 
گفت: خانوم وظیفه‌ شماست وقتی می‌خوای بیای سوار تاکسی بشی اول نگاه کنی ببینی پول خرد داری یا نه. 
برنمی‌گشت نگاهم کند. 
گفتم: مجلس تصویب کرده؟‌ اگه قرار باشه از صبح سوار هر ماشینی می‌شم خرد بدم باید به جای کیف با خودم گونی وردارم. 
 
بدون اینکه سرش را برگرداند دوهزار تومانی را پس داد و گفت: به سلامت، نه خردتو خواستیم نه درشتتو. 
می‌خواست شرمنده‌ام کند؟ یا خودش را در نقش بازیکن ایرانی می‌دید که با بازیکن اسرائیلی وارد رقابت نمی‌شود و مسابقه را واگذار می‌کند؟‌ 
 
دوهزار تومانی را گرفتم و گذاشتم تو جیبم و پیاده شدم. در را بستم و یک‌طرف شالم ماند لای در و هر چه کشیدم نیامد. به تقلا افتادم در را باز کنم شال را نجات بدهم که ماشین حرکت کرد و بقیه‌ی شالم از سرم کشیده شد و باهاش رفت. 
شال قرمزی که از توی مترو خریده بودم دو هزار و پانصد تومان داشت همین‌طور دور می‌شد و بال‌بال می‌زد. 
فکر کنم راننده به این می‌اندیشید که: 
قبل از اینکه عرق فرد خشک شود انتقامت را بگیر ! . 
 
دستم را عین اسرای بعثی گذاشتم روی سرم. 
زیر پل عابر پیاده‌ی هفت‌تیر بودم و مانده بودم چه کنم. 
چند نفر دوره‌ام کردند. 
 
یکی‌شان کتش را درآورد و گفت:
- خانوم اینو بنداز رو سرت تا نگرفتن ببرنت. 
گفتم: نمی‌شه که آقا. 
یکی گفت: بیا این دستمالو بنداز سرت تا از اونور خیابون برات روسری بخرم. 
مثل آتشی بودم که می‌خواستند با بیل خاموشم کنند. 
گفتم: نمی‌خوام آقا اگه می‌شه یه دربست بگیرید برم. 
هفت‌هشت نفری دورم جمع شده بودند و یکی‌دوتاشان داشتند با موبایل ازم فیلم می‌گرفتند. 
انگار آدم به این لختی تو عمرشان ندیده بودند. 
گفتم: یعنی چی؟‌ از چی فیلم می‌گیری آقا؟ 
صدایی از پشت سرم گفت: همیشه یه زاپاس همرات باشه آبجی. زنی گفت: بیا این پلاستیکو بذار رو سرت من برم برات یه شالی روسری‌ای چیزی بگیرم. 
کیسه پلاستیک دسته‌دار را کشیدم روی سرم و تعداد موبایل‌هایی که به طرفم گرفته شده بود بیشتر شد. 
دستم را گرفتم جلوی صورتم. مثل کسی که تو لباسش خرابکاری کرده، مثل کسی که یک‌دفعه زیپ شلوارش در رفته یا، قبل از رسیدن به قرار مهمش افتاده توی جوب، یا تو یک جلسه‌ی رسمی آروغ بلندی زده.ووو........ 
  
تعداد موبایل‌هایی که به طرفم گرفته شده بود بیشترو بیشتر شده بود! 
با خودم فکر میکردم که واقعا اینه فرهنگ ناب ایرانی؟
 
📝 رضا ضیایى / روزنامه نگار
🗂 تفکر

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۵
راویان
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۴ ق.ظ

✅ پـرى

پری ترشیده بود. 45 سال داشت و سالها بود که توی بایگانی شرکت برادرم کار می‌کرد. کارش این بود که نامه‌های رسیده را دسته بندی و بایگانی می‌کرد. ظاهرش خیلی بد نبود. صورتش پف داشت و چشم هایش کمی ریز بود. قد و پاهای کوتاهی داشت. گرد و چاق بود. اغلب کفش ورزشی می‌پوشید و این کفش‌ها اثر زنانگی اش را کمتر می‌کرد. یکی دو بار از پچ پچ و خنده منشی شرکت برادرم فهمیدم عاشق شده و با یکی سر و سری پیدا کرده اما یک هفته نگذشته بود که با چشم‌های گریان دیدمش که پنهانی آب دماغش را با دستمال کاغذی پاک می‌کرد. این اتفاق بی اغراق دو سه بار تکرار شده بود اما این آخری ها اتفاق عجیب غریبی افتاد. صبح ها آقایی پری را می‌رساند سر کار که زیباترین دخترها هم دهان شان از تعجب باز مانده بود. فکر کنم اصلاً پری او را به عمد آورد و به همه معرفی کرد تا سال‌ها ناکامی و خواستگارهای درب و داغونش را جبران کند. آن روزها احساس می‌کردم پری روی زمین راه نمی رود. . .

با اینکه بایگانی کار زیادی نداشت اما پری دائم از پشت میزش این طرف و آن طرف می‌رفت، سر میز دوستانش می‌ایستاد و اغلب این جمله را می‌شنیدم؛ «وا قربونت برم، قابل نداشت»، یا «نه نگو تو رو خدا، اصلاً.» چنان شاد و شنگول بود که یا همه را به حسادت وامی‌داشت یا اثر نیروبخشی روی دیگران می‌گذاشت.

این روزها اندک دستی هم به صورتش می‌برد و سایه ملایم آبی روی پلک هایش می زد که او را بیشتر شبیه دخترهای افغان می‌کرد. ساعت‌ها برای ما زود می‌گذشت و برای پری دیر چون دائم به ساعت روی مچش که در چاقی دستش فرو رفته بود نگاه می‌کرد و انتظار می‌کشید. سر ساعت دو که می‌شد آقا بهروز می‌آمد توی شرکت و با حجب و حیا سراغ پری را می‌گرفت.

همه انگار در این شادی رابطه با آنها شریکند. منشی شرکت می‌گفت؛ «بفرمایین. بنشینین. پری الان میاد، اتاق آقای رئیسه.» و آقابهروز که قد بلندی داشت با پاهای کشیده و موهایی بین بور و خرمایی روی صندلی می‌نشست و به کسی نگاه نمی‌کرد. چشم می‌دوخت به زمین تا پری بیاید. وقتی پری از اتاق رئیس می‌آمد بیرون انگار که شوهرش منتظرش است با صمیمیتی وصف ناپذیر می‌گفت؛ «خوبی الان میام.» می‌رفت و کیفش را برمی‌داشت و با آقابهروز از در می‌زدند بیرون.

این حال و هوای عاشقانه تا مدت‌ها ادامه داشت تا اینکه بالاخره حرف ازدواج و عروسی و قول و قرارهای بعدی به میان می‌آمد. قرار شد در یک شب دل انگیز تابستانی عروسی در باغی بزرگ گرفته شود. همه بچه های شرکت دعوت شدند، حتی رئیس که مطمئن بودیم به دلایل مذهبی در این گونه مراسم هرگز شرکت نمی‌کند. بعد از آن بود که حال و هوای عاشقانه پری جایش را به اضطراب قبل از ازدواج داد. پری دائم با دخترهای شرکت حرف می زد و نگران بود عروسی خوب برگزار نشود، غذا خوب نباشد، میهمان‌ها از قلم بیفتند و هزار تا چیز دیگر که دخترهای دم بخت تجربه کرده‌اند.

حالا شرکت مهندسی آب و خاک برادرم شده بود یک خانواده شاد ولی مضطرب. همه منتظر بودند تا پری را به خانه بخت بفرستند تا این اطمینان را پیدا کنند که اگر پری با این بر و رو می‌تواند شوهر به این شاخی پیدا کند، پس جای امیدواری برای بقیه بسیار بیشتر است.

آقابهروز هم طبق روال سابق صبح ها پری را می‌آورد می رساند و عصرها او را می‌برد ولی دیالوگ ها کمی عوض شده بود و هر کس آقابهروز را می‌دید بالاخره تکه‌ای بهش می‌انداخت؛ درباره داماد بودنش و از این حرف‌های بی نمک که به تازه دامادها می زنند. بالاخره مراسم ازدواج نزدیک شد و قرار شد در آخرین جمعه مرداد 78 آنها در باغی اطراف کرج عروسی کنند اما سه روز مانده به ازدواج بهروز غیبش زد و تمام پس‌انداز سال‌ها کار او را با خودش برد.

قرار بود پول‌هایشان را روی هم بگذارند و یک خانه نقلی بخرند که نشد و بهروز با ایران ایر به ترکیه و از آنجا به استرالیا رفت و همه ما را بهت زده کرد. روز شنبه نمی‌دانستیم چطور سر کار برویم و چه جوری توی چشم های پری نگاه کنیم. حتی می‌ترسیدیم بهش زنگ بزنیم. آقای رئیس به منشی گفت؛ «قطعاً پری مدتی نمیاد، کسی رو جاش بذارین تا حالش بهتر بشه.» اما پری صبح از همه زودتر آمد؛ با جعبه ای شیرینی.

ته چشم هایش پر از اشک بود. شیرینی را به همه حتی به آقای رئیس تعارف کرد. منشی که از همه کم حوصله تر و فضول تر بود در میان بهت و ناباوری همه ما گفت؛ «مگه برگشته؟»

پری گفت: «نه سرم کلاه گذاشت ولی مهم نیست. این چند ماه بهترین روزهای زندگیم بود.» قطره اشک کوچکی از گوشه چشم هایش پایین ریخت.

ما فهمیدیم راست می‌گوید. مهم نیست که سر همه ما کلاه رفته بود، مهم این بود که ما ماه ها روی ابرها بودیم و با حال و هوای پری حال می‌کردیم.

📗 آدم ها
📝 احمد غلامى
🗂 داستانک

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۴
راویان
يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ب.ظ

✅ توصیف زن


در نقش شکار طاق بستان، فقط چند تن از سه هزار زنى که خسرو در حرم داشت مى‌بینیم. این شهریار هیچگاه از این میل سیر نمی‌شد. دوشیزگان، بیوگان و زنان صاحب اولاد را در هرجا نشانى مى‌دادند، به حرم خود مى‌آورد. هرزمان که میل تجدید حرم مى‌کرد نامه‌هایی چند به فرمانروایان اطراف مى‌فرستاد و در آن، وصف زنان کامل عیار را درج مى‌کرد، سپس عمال او هرجا زنى را با وصف نامه مناسب مى‌دیدند به خدمت مى‌بردند. وصفى که از زنان تمام عیار در نامه‌هاى عجیب خسرو پرویز درج بوده و امروز در دست است ...
و مى‌گوید: بهترین زن آن است که پیوسته در اندیشه عشق و محبت مرد باشد، اما از حیث اندام و هیأت، نیکوترین زنان کسى است که بالایى میانه و سینه‌اى فراخ و سر و سرین و گردنى خوش ساخت و پاهایى خرد و کمرى باریک و کف پایى مقعر و انگشتانى کشیده و تنى نرم و استوار دارد. باید که پستانش چون به، و ناخنش چون برف سفید و رنگش سرخ چون انار و چشمش بادامى و نرم، مانند کرک بره و ابروانش چون کمان و مرواریدهایش، یعنى دندانهایش، سفید و ظریف و گیسوانش دراز و سیاه و مایل به سرخى باشد و هرگز گستاخ سخن نراند ...

🔻#پى‌نوشت : خسرو پرویز، آخرین پادشاه ساسانى، همان است که در داستان عاشقانه خسرو و شیرین و شیرین و فرهاد نظامى گنجوى و شاهنامه فردوسى به زیبایى روایت شده‌است.

📗 تاریخ اجتماعى ایران / جلد 1 ص 1244
📝 مرتضى راوندى
🗂 تاریخ

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۹
راویان
شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ب.ظ

✅ احوال‌پرسی


محمد بن سیرین مشهور به ابن سیرین فقیه، محدث و خوابگزار (معبر) بزرگ قرن اول و دوم هجری است . در بصره به دنیا آمد و در همان شهر به سال 110 ه.ق درگذشت. در تعبیر خواب، شهرت جهانی دارد و مادرش (صفیه ) کنیز ابوبکر بود. وی با بعضی آداب صوفیان، مثل پشمینه پوشی مخالف بود. 
ابن سیرین، کسی را گفت: چگونه ای؟ گفت: چگونه است حال کسی که 500 درهم بدهکار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟  
ابن سیرین به خانه خود رفت و 1000 درهم با خود آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبکار ده و باقی را خرج خانه کن، و لعنت بر من اگر پس از این حال کسی را بپرسم! گفتند: مجبور نبودی که قرض و خرج او را دهی . گفت: وقتی حال کسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره‌ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی .

📗 حکایت پارسایان
📝 رضا بابایى
🗂 حکایات

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۶
راویان
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ب.ظ

🎵 به خود آى...


نه مرادم، نه مریدم
نه کلامم، نه پیامم
نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی و تو دانی
نه سمایم، نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و
نه برده ی دینم
نه چنان چشمه آبم، نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه سفیرم، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم
نه چنین بوده سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم ...
بلکه؛ از صبح ازل با قلم نور نوشتند:
 
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او
نه به جام و نه سبو
گر به این نقطه رسیدی...
به تو آهسته و سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی جز من و تو نشنود این راز گهربار جهان:

آنچه گفتند و سرودند
تو آنی، خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی، تو همانی ...
که همه عمر به دنبال خودت، نعره زنانی و ندانی
و ندانی و ندانی
که تو آن نقطه ی عشقی و تو اسرار نهانی
همه جایی تو نه یک جا، همه پایی تو ...
نه یک پا
همه ای، با همه ای، بی همه ای، همهمه ای تو
تو سکوتی، تو خود باغ بهشتی، ملکوتی
تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به تو سوگند
گر این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک خدایی ...
نه که جزیی تو
نه چون آب در اندام سبویی، خود اویی

به خود آ
تا به در خانه ی متروکه‌ی هر عابد و زاهد
به گدایی ننشینی و
به جز روشنی و شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و
گل وصل بچینی
به خود آی ...

#علی_حیدری / از مجموعه "بوی نور" ، انتشارات پژوهه 
#اشعار

🔻#پى‌نوشت: این شعر در فضاى مجازى به اشتباه به مولانا منتسب شده‌است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۶
راویان
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ب.ظ

‼️ جعلیات


انتشار جعلیات در فضاى مجازى آن قدر گسترده و فراگیر است که نه تنها افراد عادى بلکه حتى انهایى که با ادبیات و شعر و کتابخوانى سرو کار دارند را نیز به شک و خطا مى اندازد . تأسف بارتر آنکه حتى در گروه ها و کانال‌ها و انجمن هاى تخصصى شعر نیز انتشار اشعار جعلى مشاهده مى شود و این همه نشان از وسعت بیسوادى در جامعه است، جامعه‌اى که با مدرک دانشگاهى بزک شده ، ولى با مطالعه و کتابخوانى بیگانه است و سرانه مطالعه آن در شبانه روز کمتر از دو دقیقه است . 
بیشترین آمار اشعار جعلى در فضاى مجازى منتسب به شاعران معروف مربوط به مولاناست .
شخصاً نزدیک صد شعر جعلى منتسب شده به مولانا در آرشیو جمع آورى نموده که مترصد آنم تا شاعر اصلى را یافته و سپس منتشر نمایم.
شعر فوق، بصورت کامل، معدود و بصورت تکه پاره و انتخاب بخش‌هایى از آن و حتى با تغییر برخى واژه ها ، بصورت وسیع در فضاى مجازى بنام مولانا انتشار یافته است ، کسانى که حتى نمى‌دانند قالب نیمایى از قالب‌هاى شعرى معاصر است و مولانا شعرى در قالب نیمایى ندارد! 

#جعلیات
#اشعار
#راویان

از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۲
راویان