جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ب.ظ
✅ سه سخن با سلیمان
آوردهاند که سلیمان پیغمبر صلواتالله علیه، روزی برتخت شاهی نشسته بود و بساط نشاط گسترده، جوارح طیور در رستهٔ «والطیر صافات» استاده و طوایف خلایق سر بر خط «وهب لی ملکا» نهاده. عفاریت باد سیر آتش بار حلفهٔ انقیاد در گوش و شیاطین دریانورد خاکسار غاشیهٔ طوع بر دوش و باد شاد روان او برداشته و در هوا به شادی روان کرده، از اهوال مردن و حساب قیامت موعظتی میگفت:
از بیم اجل یک تن دلشاد نخواهد رفت
یک بنده از این محنت آزاد نخواهد رفت
دی تخت سلیمان گر بر باد همی رفتی
کو تخت شهی کامروز، بر باد نخواهد رفت
آواز موعظت سلیمان علیهالسلام به پیری دهقان رسید، بگریست و با خود گفت: اگر من سلیمان را دریافتمی سه سخن با وی بگفتمی. این سخن باد به گوش سلیمان رسانید، باد را بفرمود تا تخت ویرا بر زمین نهاد، دهقان را بخواند و گفت: آن سه سخن کدام است؟ گفت اول آنست که از شادی و لذت تو و محنت و زحمت من که دی بود، امروز تو را چه فایده و مرا چه زیان؟ گفت: صلواتالرحمن علیه و سلامه، هیچ فایده و زیانی نیست.
گفت: دوم چیست؟ گفت: آنکه چون من و تو بمیریم، نه تو پادشاهی با خود خواهی برد و نه من درویشی، گفت: راست میگویی.
گفت: سیم چیست؟ گفت: آنکه فردای قیامت که من و تو را به حسابگاه آرند، از من حساب نانی طلبند و از تو حساب جهانی. کدام یک آسانتر جواب گوییم؟ سلیمان فریاد برآورد، جبرئیل در رسید و گفت: ای گزیدهٔ ما! جزع مکن که ما حساب قیامت بر تو آسان کنیم.
درویش را به روز قیامت حساب نیست
با خویشتن چو مظلمهٔ کس نمیبرد
سهل است کهنه ای، و جوینی حساب نیز
کز کسب خویش پوشد و از رنج خود خورد
📗 روضه خلد / باب اول
📝 مجد خوافى / تصحیح؛ حسین خدیوجم
📚 حکایات