پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۲ ب.ظ
✅ خطر ادبیات
🔺هر وقت نام و نوشته ای از صادق هدایت میبینم، ناخودآگاه علامت سؤالی در ذهنم پررنگ میشود. همیشه برایم سوال بوده که چرا نویسندگان که طبیعتاً جزو قشر فرهیخته هستند دست به خودکشی میزنند. وگرچه هیچگاه احساس خوشایندی نسبت به این طیف از نویسندگان و بطور عام تر کسانی که دست به خودکشی میزنند، نداشته ام و آن را نشانی از ضعف و ناشکیبایی آنان در صبر بر تحمل سختیها و از همه مهمتر سستی ایمان میدانم ولی علت غایی آن برایم پنهان بود. بی تردید نظر سعید نفیسی که سالها با تنی چند از این جماعت شاعر و نویسنده خودکشان حشرو نشر و از نزدیک با خلق و خوی آنان و تا حدودی جزئیات زندگیشان آشنایی داشته، (شرح حال چهار تن را ذکر کرده) پاسخی است درخور تامل و اینک چندخطی از آن نوشتار.
✅ کسانی که با ادبیات خو میگیرند حساسیت مخصوصی پیدا میکنند، یا اگر بهتر بخواهید کسانی که حساسیت دارند دنبال ادب میروند. به همین جهت گاهی ادبیات خطری فراهم میکند. جنبه بدبینی در ادبیات همه جهان به مراتب بیش از جنبه خوشبینی آن است. این هم دلیل مسلمی دارد، همین حساسیت فوق العاده، شاعر و نویسنده را زود رنج، پر توقع و دشوارپسند میکند. تقریباً همیشه از اوضاع جهان ناراضی هستند و خواستار جهانِ موهومِ خیالی و مبهمی هستند که شاید هرگز در هیچ کشوری و در هیچ زمانی فراهم نشود.
آدمی زاده مخلوطی از محاسن و معایب است. شاعر و نویسنده، نمیدانم که چه میشود که محاسن را نمیبیند و معایب را درک میکنند، یا آنکه معایب را زودتر و بهتر میبینند و محاسن را فراموش میکنند، و گویا مصلحت خود را در آن میبینند که آن را نادیده بگیرند. من در میان شاعران و نویسندگان ایران بسیار از این مردمِ زود رنج پر توقع دیدهام. چند تن از ایشان که جوان تر بودند به اندازهای در این خصلت زیاده روی کردند که سرانجام خود را کشتند.
من تا کنون هرگز نتوانسته ام به کسانی که خود را میکشند حق بدهم و ایشان را تبرئه کنم. اگر از این جهان بروند و دیگر آنچه را دل آزار است نبینند مگر یقین دارند در آن جهانی که هنوز هیچکس آن را ندیده و اگر دیده است به ما خبری نداده از این آزردگی ها معاف خواهند بود؟ سعدی بسیار خوب این نکته را بیان کرده است:
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
وآن را که خبر شد خبری باز نیامد
گویا اگر زنده بمانند باز امیدی هست که روزهای بهتر و خوش تری را دریابند. من اصلاً نمیتوانم تصور این را بکنم که کسی امیدی به فردا نداشته باشد. کسی چه میداند فردا چه میشود؟ به قول ویکتورهوگو: «فردا در دست هیچکس نیست».
هر وقت یاد از این نویسندگان و شاعران جوان میکنم که خود را کشتند و از این زندگی که به جز آن چیزی و سهمی به آدمیزادگان نداده اند چشم پوشیده اند حالت رقت ترحم آمیزی به من دست میدهد. نمیدانم ایشان را بزرگ بدانم یا کوچک؟ ...این زندگی را ما به دست خود فراهم نکرده ایم و به ما داده اند، پس گویا حق نداشته باشیم چیزی را که به ما داده اند به دست خود و به میل خود از دست بدهیم. آن روزی که آن را از دست ما گرفتند چاره ای جز تسلیم و رضا نداریم. نیرویی هست که میآورد و همان نیرو هم میبرد. چون در آوردن آن ما را اختیاری نیست در بردن هم نباید خود را مختار بدانیم. این ایراد اساسی است که به آن دوستانِ دوران جوانی که خود را کشته اند دارم، ولی این مانع نیست که ایشان را بزرگ ندانم و یادی با دریغ و درد و حسرت از ایشان نکنم.
📗 خاطرات ادبی، سیاسی، اجتماعى / ص 332
📝 سعید نفیسى
⬅️ #ادبیات
۹۶/۰۳/۰۴