يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۴۳ ب.ظ
✅ چاى تُـفى!
در کوچه پس کوچه های دیروز…
از نقل قولهای یک دوست……
گلرخ بیست و سه ساله بود….
تازه درسش را درتهران تمام کرده بود و حالا هم برگشته بود شیراز. با هزار دنگ و فنگ کاری جور کرده بود و با هزار دردسر پدر و مادر سنتی و سختگیرش را برای کارکردن راضی! همین اندازه هم که برای درس رفته بود تهران کلی خلاف کرده بود !!
حالا هم تو فکر شوهر دادنش بودند…..حاضر بودند به هر خواستگاری که ندا میداد بله را بدهند…طفلی گلرخ هم عصبانی!! حق هم داشت…
خانم دوسی (مخفف دوستی در لهجهی شیرازی برای بزرگتران فامیل) که اصلا خالهی مادرش بود براش یک پسر خوب از یک خانوادهی ریشه دارشیرازی پیدا کرده بود..حالا هم زنگ زد و قرار گذاشته بود…وقتی نداشتند!!!
بنا بود که شب نشده، دم غروب بیان خواستگاری. مادر هول هولکی پرید سر کوچه میوه بخره، قبل از رفتن به گلرخ هم کلی سفارش کرد: زیر آلوها رو خاموش کن ..حالا نمی شه دوپیازه آلو درست کرد، بوی پیاز داغ خونه را برمیداره.(آلو در لهجهی شیرازی به سیب زمینی گفته میشود)…
گلرخ عصبانی بود..آخه حالا شوهر نمیخواست!!! اصلاً توجهی به حرف مادرش نکرد و چه پیاز داغی گرفت!!…..مادر آمد..تا کلید را تو در چرخاند،مهلت نداد : گلرخ…جیگری نشی دختر….مگه نگفتم بو پیاز داغ خونه رو برنداره؟ دارن میان!! بدو برو پنجره ها رو باز کن، خودت هم بوپیاز گرفتی!!…عطر بزن…وقت حمام هم نیست!! مادر یک ریز حرف می زد وگلرخ هم بیتفاوت نگاهش میکرد و همین هم بیشتر حرص مادر را در میآورد…..
گلرخ رفت که آماده بشه….برخلاف سفارش مادر زشتترین تیپ و قیافهای که میتونست برای خودش ساخت !! وقتی برگشت دید مادرش همه چیز را آماده کرده .تا مادرش را دید برق از سرش پرید!! آخه مادر همچین خودشو ساخته بود، انگار قرار بود بیان خواستگاری خودش!! دختر اولش بود…کمی زیادی ذوق زده شده بود….پیمانهی ماتیک و سرخاب از دستش در رفته بود !!! تو دلش به مادر خندید…. تصمیم گرفت اوقات مادر را تلخ نکنه و این شادی را فعلا از او نگیرد تا بعد…انشاالله که داماد از او خوشش نمیآمد…. مادراز سر و وضع گلرخ خوشش نیامد..ولی چیزی نگفت!! فقط حرص خورد…. تند و تند شروع کرد به توضیح دادن دروس مادرانه:…زیاد خیره نمیشی..زیاد سرتو پایین نمیاندازی….وقتی راه میری هواست به شلنگ تخته هات باشه!! …نمیخواد بخندی..اگه لازم شد هم فقط نخودی میخندیها !!! هر وقت هم بهت اشاره کردم میری چای میریزی…چای هم که قبلاً صد بار بهت گفتم…حالا ببینم چقدر آبروداری میکنی ها!!….
کمی بعد مهمانها آمدند…گلرخ داماد را که دید جا خورد!! خیلی خوشتیپ و دختر پسند بود….حالا پشیمان بود که چرا بیشتر به خودش نرسیده بود!!! قرار بود هول نکنه، اما بدجوری خودشو باخته بود!!
وقتی مادر با چشم و ابرویی زمان چای ریختن را به او یادآوری کرد، از شدت بیقراری یادش رفت باید مثل کبک خرامان بلند بشه …چنان عجولانه بلند شد که نزدیک بود زمین بخوره!! با بدبختی تعادلش را حفظ کرد…حتی نفس نمیکشید تا رسید به آشپزخانه…..بعد ..تازه یادش افتاد باید نفس بکشه!! نفسش را رها کرد…………………………..چه نعمتی ست نفس کشیدن!!!
سینی چای را آورد ..قوری را از روی سماور برداشت…..برای اولین بار سعی میکرد تمام سفارشهای مادررا دانه به دانه به یاد بیاره…
مادر گفته بود:” چای که میریزی نکنه تو چای حباب درست بشه ها…باید یک جوری بریزی و ارتفاع قوری رو یک جوری با استکانها تنظیم کنی که حباب درست نشه !!
اولین چای را ریخت.. ای وای حباب!!! …به فکرش رسید با نوک انگشت حبابها را بترکونه….همین کار رو کرد ..اما انگشتش سوخت !! با عجله انگشتش را به طرف دهان برد تا سوختگی را با آب دهان آرام کند…..بعد استکان دوم…باز هم حباب!!!! ….و دوباره ترکاندن حباب و انگشت به دهان بردن تا استکان دوازدهم!!! غافل از اینکه یک تماشاچی دارد!! گویا آقا داماد نیاز به دستشویی رفتن پیدا کرده بود ..او نیز هول کرده بود !! آدرس دستشویی را به او دادند:” آخر راهرو ..سمت چپ”.. وقتی به راهرو آمده بود …اشتباها کمی بیشتر آمده بود تا در آشپزخانه…و گلرخ را دیده بود که چه میکند!!!!
گلرخ که کارش تمام شد سینی را برداشت و همین که سر بالا کرد؛ او را دید!! نزدیک بود سینی از دستش بیفتد…….وای که چه غلتی کرده بود!!! داماد هم هول شده بود…با کمی خجالت راه دستشویی را پرسید..گلرخ هم راه را به او نشان داد…
خواستگاری تمام شد..گلرخ فکر نمیکرد آنها دوباره تماس بگیرند با این گند کاری که کرده بود…همه چیز را تمام شده فرض میکرد… با کلی تاسف!!!!.. اما در بهت و ناباوری او…. چند روز بعد دوباره تماس گرفتند و قرار مدار جدید گذاشتند!!
ازدواج سر گرفت……یک زندگی شیرین و عاشقانه آغاز شد….سالها گذشت…اما هنوز که هنوز است؛ وقتی امیر از گلرخ چای میخواهد میگه: خانم…….لطفاً یک چای تفی مرحمت کنید که بدجوری نمک گیرمون کرد!
📝 مژده ذوالقدرى
⬅️#داستانک
راویان را مىتوانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.
۹۶/۰۱/۲۰