جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ب.ظ
✅ خدا نصیب نکند!!
محمد صالح قزوینى مترجم کتاب نوادر راغب اصفهانى در شرح حال خود که دل پر خونى از دست زنش داشته تا جایى که حکم سه طلاق او را گوشه چادرش گذاشته و طلاقش داده چنین مىنویسد:
به عزت و خداوندى جان آفرین قسم که از او جفایى دیدم و عذابى کشیدم که تصور مىکنم اگر بر کوه رسد از هم بریزد، و اگر یاقوت در او افتد بسوزد، با آنکه کمال تعلق به من داشت و مرا نیز متعلق به خود مىپنداشت، اگر فىالمثل براى آزار و تعذیب من سببى نمىیافت مگر به ارتکاب مشقتى سختتر از آن مشقت که من در او کشیدم آن مشقت بى هیچ کراهت بر خود هموار مىنهاد تا آن جفا بر من مىگشاد. اگر با او نیازمندى و محبت ظاهر مىساختم بىنیازى ظاهر مىساخت و گردن به تکبر و جفا مىافراخت. و اگر بىنیازى پیدا مىکردم همچو دوزخ زبانه مىکشید و آتش در مىانداخت. اگر مرا شاد مىدید خود را غمگین مىساخت، و اگر غمگین مىدید علم شادى بر مىافراخت و چنانچه شاعر گفت:
چون شاد مىدیدمش شاد مىگشتم،
و چون مرا شاد مىدید غمگین مىگردید،
و چون غمگین مىدیدمش غمگین مىگشتم،
پس شاد مىگشت، و شاد مىگشتم،
پس غمگین مىشد و غمگین مىگشتم!
و معذلک قسم یاد مىتوانم کردن که او بهترین زنان بد عالم بود و هزار یک آنچه از زنان بد تصور کردم با او نبود مگر یک شمّه از آن که سبک عقل و تیزخشم بود. خداى عزوجل به کرم بى پایان خویش بندگان خود را از شرّ این فریق و از سخط خویش نگهدارد. تا آخر طاقتم طاق شد. سه طلاق بر گوشهٔ چادر او بستم و از او طاق شده با راحت جفت گشتم، و او را داغى بر دل نهادم که ابلیس داشت از آدم، هر چه خود نیز از آن داغ بسوختم. بارى به یک داغ بسوزم بهتر که هر روز داغى تازه برافروزم. و این رباعى در وصف الحال مناسب افتاد:
در سینه ز کینه صد جهنم دارد
در پوست ز رگ هزار ارقم دارد
از من امروز داغدار است دلش
آن داغ که ابلیس ز آدم دارد
📗 محاضرات الادباء / راغب اصفهانى
📝 ترجمه: محمد صالح قزوینى
🗂 خاطرات
از طریق لینک ذیل مطالب متنوع تر را در کانال تلگرام دنبال کنید.