جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ
🎵 فروشی نیست!
دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده بـه مرهم نفروشم
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
کو محرم غم گشته دل زنده بـه دردى
کین راز، بـه دل مردهٔ خرم نفروشم
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
از راه زبـان بـر دل همدم نفروشم
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
الّا ز ره چشم بـه محرم نفروشم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
تا پیش ز کس دم نخرم، دم نفروشم
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستیاست
این نیست بـه هستی ابـد کم نفروشم
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
زهری که بـه صد مهرهٔ ارقم نفروشم
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
کان را بـه بهین حلهٔ آدم نفروشم
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
این یک شب خلوت که به هر هفته مرا هست
حقا که بـه شش روز مسلم نفروشم
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بـر پـرده دران رشتهٔ مریم نفروشم
#خاقانی
#اشعار
راویان را مىتوانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.