سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۴ ق.ظ
✅ براى یک دستمال قیصریه را آتش میزند!
پسری پیش مردی که دکان علاقه بندی ( خرازى ) داشت کار میکرد. این پسر که هنری نداشت و کاری بلد نبود، یک وقت به سرش زد که زن بگیرد. هر طوری بود برایش دختری پیدا کرده و به اسم او کردند. یک روز علاقه بند دکانش را به پسر سپرد و خودش به خانه رفت. اتفاقاً نامزد پسر به در دکان علاقه بند آمد و بعد از سلام و احوالپرسی چشمش به پارچه و دستمالهای قشنگی که در دکان بود افتاد. از پسر خواست یکی از دستمالها را به او بدهد. پسر گفت: «این دستمالها مال من نیست.» از دختر اصرار و از پسر انکار و پسرک به هر زبانی که خواست نامزدش را از این کار منصرف کند تا از خیر دستمال بگذرد، نتوانست. بلاخره حرفها و حرکات دختر کار خودش را کرد و پسر دو تا از دستمالها را به او داد. دختر خوشحال و خندان از دکان بیرون رفت. بعد از رفتن دختر، پسر به خود آمد و گفت این چه کاری بود که کردم؟ حالا چه خاکی به سرم کنم؟ اگر بگویم نسیه دادم، میگوید چرا؟ اگر بگویم فروخته ام پولش را میخواهد. اگر بگویم گم شده، تاوانش را میخواهد. خلاصه آن پسر بی عقل نقشه ای کشید و بهترین راه را در نظرش این رسید که دکان را آتش بزند تا صاحب دکان از ماجرای دستمال بویی نبرد. برای انجام دادن عمل شیطانی و شومش، یک گل آتش گذاشت ته دکان، میان پارچه ها و در دکان را بست و به خانه رفت. آتش کم کم کوره کرد و به تمام پارچه ها سرایت کرد و دکان را به آتش کشید. چند لحظه ای نگذشت که آتش به حجره ها و دکانهای دیگر هم سرایت کرد و تمام قیصریه طعمه آتش شد.
هرچه تلاش کردند نتوانستند قیصریه را نجات دهند و دود شد و آتش. بعدها فهمیدند که قیصریه به آن زیبایی به واسطه بی عقلی آن پسر احمق نابود شد و عده زیادی به خاک سیاه نشستند. اما دیگر چه سود؟
این مثل در مورد افرادی به کار می رود که از روی هوای نفس و ندانم کاری، برای به دست آوردن یک چیز کم بها و بی ارزش دست به کاری زنند، که ضرر و زیان هنگفتی به دیگران وارد میشود.
قیصریه : بازار بزرگی که دو در در ابتدا و انتهایش باشد.
📗 داستانهاى امثال
📝 حسن ذوالفقارى
📚 ضرب المثل