شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۴۷ ب.ظ
✳️ خرید کردن
خرید کردن شکلی از لذتهای زندگیست. کسی هست که این را نداند؟ خیر. نه تنها فعل خرید کردن، بلکه فکر خرید هم لذتبخش است. وقتی از خرید حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟ از تاج طلا یا محصول جدید کارخانهی رنو؟ خیر. برای من خرید سوپرمارکتی هم جذاب است. دوست دارم غلت بزنم لای شیشههای زیتون و خیارشور و بستههای پودر. دوست دارم جعفریها را بو بکشم و قیافهی لوبیا چیتیها و چشم بلبلیها را تماشا کنم و بگویم کدام شادتر و سرحالتر است. دوست دارم اسم همه دستمال کاغذیها را بخوانم و هر بار به کارخانه قبلی خیانت کنم و بستهای جدید را به خانه ببرم. دوست دارم ادویههای صف بسته را حاضر غایب کنم تا فلفل قرمز و دارچین و پاپریکا حاضر بگویند و سماق و گلپر غایب باشند و برای نبودنشان آه بکشم.
داستانم توی مغازه لباس فروشی هم همین است. دوست دارم ژاکتها و شلوارها را مثل صفحه کتاب ورق بزنم و قضاوتشان کنم. دوست دارم همه لباسها را ببینم و بگویم این چه خوب است و شبیه فلانیست، یا این چه ضایع است و هاها شبیه فلانیست.
بله خرید یک بازی تمام عیار است و فروشندهها در نقش نابودگران خوشی هستند. راستی چرا فروشندهها اصرار دارند که بازی دلچسب ما را به انجام وظیفهای شکنجهمانند تبدیل کنند؟
تو با لبخندی بر لب و خیالاتی شیرین در سر، وارد فروشگاه میشوی و آنها همچون سونامی به سمتت میآیند و آن دو پرسش کذایی را به زبان میآورند: «دنبال چیز خاصی هستین؟ میتونم کمکتون کنم؟» جواب میدهی:«نه، فعلا دارم نگاه میکنم. اگه سوالی داشتم ازتون میپرسم.» و آنگاه سونامی نزدیک و نزدیکتر میشود و تبدیل به سایهات میشود. جوری میچسبد بهت و قدم به قدم تعقیبت میکند که نفس کم میآوری و فقط میخواهی از آن شکنجهگاه فرار کنی. گاهی میخواهم فریاد بزنم دست از سرم بردار، داری بازیام را خراب میکنی. فریاد نمیزنم و بازی خراب میشود و بی هیچ خریدی، با دستهای خالی و روحی ناراضی به خانه بر میگردم.
فروشندههای عزیز، مشتری را به حال خودش بگذارید. نفسش را نگیرید. هم به نفع شماست و هم به نفع ما. ممنون.
داستانم توی مغازه لباس فروشی هم همین است. دوست دارم ژاکتها و شلوارها را مثل صفحه کتاب ورق بزنم و قضاوتشان کنم. دوست دارم همه لباسها را ببینم و بگویم این چه خوب است و شبیه فلانیست، یا این چه ضایع است و هاها شبیه فلانیست.
بله خرید یک بازی تمام عیار است و فروشندهها در نقش نابودگران خوشی هستند. راستی چرا فروشندهها اصرار دارند که بازی دلچسب ما را به انجام وظیفهای شکنجهمانند تبدیل کنند؟
تو با لبخندی بر لب و خیالاتی شیرین در سر، وارد فروشگاه میشوی و آنها همچون سونامی به سمتت میآیند و آن دو پرسش کذایی را به زبان میآورند: «دنبال چیز خاصی هستین؟ میتونم کمکتون کنم؟» جواب میدهی:«نه، فعلا دارم نگاه میکنم. اگه سوالی داشتم ازتون میپرسم.» و آنگاه سونامی نزدیک و نزدیکتر میشود و تبدیل به سایهات میشود. جوری میچسبد بهت و قدم به قدم تعقیبت میکند که نفس کم میآوری و فقط میخواهی از آن شکنجهگاه فرار کنی. گاهی میخواهم فریاد بزنم دست از سرم بردار، داری بازیام را خراب میکنی. فریاد نمیزنم و بازی خراب میشود و بی هیچ خریدی، با دستهای خالی و روحی ناراضی به خانه بر میگردم.
فروشندههای عزیز، مشتری را به حال خودش بگذارید. نفسش را نگیرید. هم به نفع شماست و هم به نفع ما. ممنون.
📝 آنالی اکبری
⬅️ دل نوشت