شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ب.ظ
✅ نان حلال، مـزد دیـن
ابراهیم بن ادهم رحمةالله علیه که امیرى بگذاشت و توبه کرد، با خود اندیشید که اندر خراسان نان حلال نمىیابم که بخورم، چه چاره کنم؟ به عراق آمد و به گرد همه عراق بگشت. دلش بدان قوتها قرار نگرفت و به طوس رفت و آنجا مزدورى همى کرد با مردى باغبان، هر ماه ده درم سیم. روزى خداوند باغ بیامد و با غلام و خادم، گفت: یا ابراهیم، ما را انار شیرین مىباید. ابراهیم برفت و انارى چند بیاورد نیکوتر و پیش ایشان بنهاد. چون بشکستند همه ترش بود. گفتند: چرا انار شیرین نیاوردى؟ گفت: نمىدانم که ترش کدام است و شیرین کدام. گفتند: چندین گاه است که اندر این باغ مىباشى و از این باغ انار نخوردى و ندانى که کدام شیرین است و کدام ترش؟ گفت: شما مرا از بهر نگاه داشتن آوردهاید نه از بهر ضایع کردن. خداوند باغ را عجب آمد، گفت: اى جوانمرد، این چنین باریک مگیر که نه ابراهیم ادهمى!
ابراهیم کلید باغ مر خداوند باغ را داد و قصد رفتن کرد و گفت: من بیش از این، این شغل نکنم. بسیار الحاح کردند و گفتند: اگر خواهى تا مزدت زیادت کنیم. گفت: البته من به هیچ حال این کار نکنم زیرا که تا اکنون مزد کار مىدادند، پس از این مزد دین مىدهند و مرا به پارسایى منسوب مىکنند و این زیادت، از پارسایى به من مىدهند. این بگفت و برفت و روى براه نهاد.
🔻#پىنوشت : این حکایت با مسؤلین و مدیران حقوقهای نجومی و پاداشها و ریخت و پاشهای بیتالمال چه تناسبی دارد؟!
هر کسى در حرم عشق تو محرم نشود
هر بـراهیم بـدرگاه تـو ادهـم نشود
#سعدى
📗 پند پیران
📝 تصحیح : جلال متینی
🗂 حکایات
راویان را مىتوانید با مطالب متنوع تر در تلگرام دنبال کنید.